<$BlogRSDURL$>

Thursday, January 31, 2008

خیلی ببخشید،عذر خواهی می کنم از محضر خواننده گرامی،ولی اراکی ها یه تکیه کلام دارن برای مواقعی که به درماندگی می رسن که می گه "یه گوه خوردوم نامه بنویسیم ببریم پیشش بلکه منصرف بشه!"،شده حکایت ما با این برف!آخه یه بار،دو بار،سه بار...دیگه وقتی بچه ها هم رغبتی نمی کنن برای برفبازی،زحمتش هم فقط برای بزرگترهایی است که باید رانندگی کنن و برف پاک کنن(حالا چه از رو ماشین،چه از رو پشت بومها)این برف دیگه لطفی نداره...بابا آب پشت سد هم اون قدر بالا اومده که به کل ملت مظلوم فلسطین و لبنان و بورکینافاسو و گینه بیسائو می تونیم آب شیرین گوارا صادر کنیم،مردم ماهم البته از تشنگی مردن جهنم چون اونها مهم ترن،ولی بی خیال این بارش برف شو ای خدا!آخه این از سر خودخواهی نیست،خدا نکنه یه چیکه آب از آسمون بیفته،تهران قفل می شه،حالا اون به کنار،قربونش برم این آسفالتهای جدیدی که شهردار خوش تیپم،جناب کاپیتان خلبان،با اون چشمای آبی خانوم کوچولوییش(همون خانوم کوچولوی پسرشجاع)ریختن کف خیابونها و با یه برف ور می آد و کف خیابونها شده مثل ته دیگ عدس پلو،یهو داری با شتاب در خط سرعت اتوبان می ری یه چاله جلوت دهن باز می کنه،قد کله گرد و مامانی همون جناب کاپیتان خلبان،مجبوری مثل این بازی تارزان آتاری(یادش به خیر البته)مدام میون چاله ها ویراژ بدی،پس فردام که برج میلاد افتتاح و ماهوار تموم تهرونی های عزیز کور می شه،نوش جونشون باشه البته،خلاصه زندگی در تهران خیلی دلنشین بود،با این الطاف الهی به زیور فحش خوار مادر هم مزین می شه!وجدانی صبحها که دارم می رم سر کار،به اندازه یک کوه فحش از دهن این و اون و خودم می شنوم،قربونش برم ایرونی ها هم با پیروی از شعرای نامدارشون،با تکیه بر استعدادی بدیع، اون چه شکاف و روزنه و رخنه تو ذهن بگنجه رو با انواع آلات حیوانات و خودشون محشور می کنن،حالا بگذریم از این که یه ملتی مثل ژاپن رکیک ترین فحششون سیب زمینی گندیده بوده و به فضل الهی از وقتی ایرونی ها رفتن اونجا،استعداد فحش پروری شون رو به مردمان سرزمین آفتاب تابان عرضه کردن و براشون فحشهای ژاپنی ساختن،خلاصه این که ای خدا،زندگی در تهران به اندازه کافی زیبا و دوست داشتنی هست،دستت درد نکنه دلنشین ترش نکن!....با احترام،برسد به دست مامور تنظیم برنامه های خداوند،جناب خداوند ملاحظه فرمایند......... ؟

Labels:


|

Sunday, January 27, 2008

من می گم بیایید دسته جمعی یه طومار تهیه کنیم ببریم خدمت خداوند و ازش بخوایم این طرح جا به جایی قاره ها رو که در زمان دایناسورها به اجرا گذاشته بود،یه بار دیگه اجرا کنه این نقشه ایران رو ببره یه کم پایین تر سمت قاره آفریقا بلکه هوا یه کم گرمتر شه!وجدانی امسال گویا زمستون اینجا رو با سیبری و قطب شمال اشتباه گرفته!آخه این دیگه چه برف بی موقعی بود که اومد؟اون یه متر برف کم بود نکنه؟لابد گفتی یه متر دیگه ام بهشون بدم بلکه دیگه هوس نکنن!حالا تازه این وصف مصیب ماست،بنده خدا رشتی ها که سه متر تو ولایتشون برف اومده و می گن آخرین باری که این طور آسمون بهشون لطف داشته برمی گرده به زمان میرزا کوچیک خان و وقتی اون مادر مرده می خواسته از دست دشمناش فرار کنه و عدل اون موقع هم سه متر برف می باره و جناب میرزا در اون سرمان استخون شکن جان به جان آفرین تسلیم می کنن و به اصطلاح رحمت الله علیه می شن!..............با برف و بارشش مخالفتی ندارم،ولی خب هر چیزی حدی داره!بابا ما تهرونی ها لوسیم،عادت به چنین زمستون کلفتی نداریم،به کی بگیم بسمونه بی خیالمون شو؟؟؟
بگذریم،این روزها هر چند وقت یه بار تو وبلاگها یا ایمیلهایی که از این گروپ های یاهو به دستم می رسه،و یا حتی جدیدا در مقاله همشهری-دیروز شیش بهمن-می بینم که عجیب مد شده از این نوشته های تند و تیز جنسیتی بنویسن و بدن به خورد مردم....یارو برداشته ساختمون فرضی مغز آقایون رو نشون داده،بعد توش یه دایره گنده قد کله خودش کشیده و توش نوشته خیلی می بخشید سکس!بعد یه ارزن کنارش گذاشته و توش نوشته سایر موارد!یا مثلا نشسته جملات قصاری رو زیر هم ردیف کرده و گفته چرا مردها فکر راحتی دارن؟چون اصلا فکر ندارن!یا نازکترین کتاب دنیا چیه؟آن چه مردها راجع به زنها می دونن....از اون طرف عده ای که می خواستن از این گروه عقب نمونن شروع می کنن منتشر کردن عکسهایی از شاهکارهای رانندگی خانومها و فرضا نشون می دن خانوم بعد بنزین زدن یادش رفته در باک رو ببنده و شیلنگ جایگاه رو با خودش کنده برده یا فرضا اومده لب ساحل پارک کنه ماشینو برده تو قایق تفریحی یه بنده خدایی و زیر عکسها درشت تیتر زده وقتی یه خانوم رانندگی می کنه!......حالا کار ندارم چند نفر با این جور چیزا حال می کنن،یا می خندن،یا موافق یا مخالفشن....من شخصا با خوندن این مطالب احساس تاسف و کسر شان می کنم!آقا اصلا تمام مغز آقایون پر از افکار جنسی،خب که چی؟اصلا تمام زنها رانندگی هاشون سوتی،بعدش چی؟یعنی چی به اسم طرفداری از جنسیت برداشتین یه مشت عقاید چیپ به درد نخور رو به خورد مردم می دین؟بامزه این؟خوشمزه این؟ننه تون چهار بار تشویقتون کرده جو گیر شدین؟فمینیستین؟ضد زنید؟......چند روز پیش یه مقاله علمی می خوندم راجع به تفاوت قابلیتهای آقایون و خانمها،نوشته بود ترشح هورمون مردانه موجب شوخ طبعیه،واسه همینه که اکثر کمدینهای تاریخ سینما مرد هستن،در عوض زنها به خاطر ترشح کمتر چنین هورمونی معمولا موقر ترن،حالا به نظر شما یعنی آقایون جلفن و خانومها با کلاس؟یا برعکس آقایون شادن و خانومها یوبس و بی احساس؟....حالا اینو بشنوید،همون مقاله گفته بود مردها جهت یابی شون از خانومها بهتره چون ساختار مغزی شون جوری است که کلیات یک مسیر رو حفظ می کنه در حالی که خانمها به جزئیاتی شبیه تابلو و شماره توجه می کنن و برای همینه که در یه پارکینگ شلوغ یه آقا از یک خانوم زودتر ماشینش رو پیدا می کنه،حالا خوبه ما برگردیم بگیم این یعنی آقایون باهوشن و خانومها کم هوش؟نه به خدا!معناش این نیست،ای کاش به جای این نتیجه گیری های در پیتی،یکی برمی داشت این یافته های علمی رو دسته بندی می کرد،تحت عنوان یک کتاب برای شناخت جنس مخالف در اختیار نسل جوون می گذاشت،که آره آقا پسری که فردا می خوای زن بگیری،دختر خانومی که فردا می خوای عروس بشی،این کتاب رو بخون تا جنس مخالفت درست و علمی بشناسی،یاد بگیری که اگه زنت به جزئیات و ظواهر بیشتر توجه داره و یا شوهرت وقتی داره با تلفن حرف می زنه نمی تونه از حرفهات سر دربیاره به معنای سطحی نگری خانومها یا بی توجهی آقایون نیست،خلقتش این شکلیه،واقعیت رو در مورد جنس مخالفت بدونی و ور نداری به خاطر یه سری اطلاعات غلط و خزعبلات صد من یه غاز،زندگیت رو به کام خودت و همسرت(نامزدت،دوست دختر یا پسرت!)زهر کنی!ولی کو گوش شنوا؟قربونش برم این انتشاراتی های سود جو رو،فردا می ری تو ویترین مغازه می بینی تیتر زده:جلد هفتادم شناخت آقایون نامرد،جلد صد و هشتم راه های نفوذ به قلب خانومهای موذی،بیست روش کاربردی برای سر عقل آوردن آقایون،چگونه نامزد بی معرفت خود را دوباره تصاحب کنیم؟مردان غربتی،زنان شربتی و غیره و غیره...................... ؟
پی نوشت:این سری از خواب پا شده بودم اومده بودم فقط غر بزنم،مرسی از شما که نشستید و غر زدنم رو تحمل کردید،حالا با خیال آسوده می رم شام بخورم،لحظات خوبی داشته باشید دوستان! ؟

Labels:


|

Sunday, January 20, 2008

محرم امسال با تمام محرمهایی که دیده بودم فرق داشت...چطوری بگم،یه جوری بود،سرد و بی روح...کار به این ندارم که تو محل شما ملت از شوق از سر و کول هم بالا می رفتن،من دارم شرح حال محل خودمون رو می گم که زمانی،هر چند قدم یک تکیه برپا بود و هر تکیه اون قدر سینه زن داشت که وقتی دسته می شدن و راه می افتادن،کوچه راه بندون می شد...حرف از خیلی وقت پیش نیست ها...همین سه چهار سال پیش،شب شام غریبان رو به یاد می آرم که ملت دسته دسته جمع شده بودن و کنار خاکریز پشت محله مون شمع روشن می کردن،اون قدر جمعیت زیاد بود که نفس به نفس می خورد،اورژانسی که برای پدر مرحوم دوستم خبر کرده بودیم تو همین جمعیت گیر افتاد و تصادف کرد و دیر رسید....وحالا،ببین کار به کجا رسیده بود که دسته دو تا محله که باهم متحد شده بودن،باز به اندازه نصف دسته یکی از اون تکیه هایی که حرفشو براتون زدم نمی شد....می گن به خاطر سرما بوده،خود من هم که هرگز شبهای محرم رو از دست نمی دادم عملا سه روز آخر رو بیرون بودم و از ترس سرما با ماشین این طرف و اون طرف می رفتم،نسل نوجوون امروزی،چه دختر چه پسر،اون حضور همیشگی شون رو داشتن،ولی اونها هم اون نوجوونهای قبلی نبودن...همه عوض شده بودن...اونهایی که می شناختم هیچ یک نبودن....حتی از حمیرا هم خبری نشد،روز آخری یه لحظه سر ظهر دیدمش،ولی اون هم اون تظاهر سالهای گذشته رو نداشت...امسال برای اولین بار در این بیست و چند سالی که در محلمون زندگی می کنیم،همسایه ای که هر سال ظهر عاشورا ناهار می داد،هیچ غذایی میون همسایه ها تقسیم نکرد،شب شام غریبان هیچ دسته ای شمع به دست راه نیفتاد بگه"شیعیان امشب شام غریبان است!روی خاک و خون جسم شهیدان است!".....من البته به رسم هر سال ناهارم رو در هوایی سرد و در پارکی که ازش خاطره دارم خوردم و شب هم یه کاسه آش....می دونی،قدیمها وقتی می دیدم یه چیزی که به صورت سنت در اومده،مثل هر سال اجرا نمی شه دلم می گرفت،ولی امسال،احساس کردم وقتشه که خیلی چیزها تغییر بکنه....هیچی ابدی نیست که بخوای بهش دل ببندی،همه چیز عوض می شه،همه چیز!من،شما،دوستامون،محیط اطرافمون و دنیا....یه خونسردی و واقع بینی جالبی در برابراین تحولات پیدا کردم،دیگه چیزی به اون صورت منو هیجان زده نمی کنه،همه اتفاقات کم و بیش در یک سطحن،دیگه به دنیا و رسمش عادت کردم،می دونم چه چیزایی رو باید منتظرش باشم،چه چیزایی رو هم بهتره هیچ وقت منتظرش نباشم،چون قرار نیست پیش بیاد....به نظر من که خوبه تکلیف خودت رو با این دنیا بدونی....من الان برای خودم یه دوست دارم،شاید هم بهتر باشه بگم هابی،ولی نه دوست بهتر منظور رو می رسونه،چون نوشتن هم مثل یک دوست صبور و غم خور آرومم می کنه،همیشه هم باهام هست و همیشه از انجام دادنش لذت می برم،نوشتن یه ابزاره،یه صلاحه،یک دوسته،یک آرمانه،یک رسالته....ای کاش همه مفهوم این حرف
رو می دونستن............................................. ؟
پپپی نوشت:می گم اگه عصبی نمی شین و یه جاتون به درد نمی آد،یه نگاهی به لینک زیر بندازید،نمی فهمم چند قرن باید بگذره تا آدمها بفهمن از کجا دارن می خورن؟؟
http://www.makaremshirazi.org/persian/modules.php?name=News&file=article&sid=1350

Labels:


|

Tuesday, January 08, 2008

لامصب این خط اون قدر کنده امروز،اومدم یه پست بنویسم،قشنگ یه ربع منتظر شدم تا این صفحه ایدتور بیادش...خب البته نباید زیاد هم متوقع بود،تو این زمستون سرد،که دو روز هم تعطیلی اجباری توش نصیب هم وطنان عزیز شده،تنها سرگرمی بی دردسر همین اینترنته،وقتی پاتو از خونه نمی تونی بذاری بیرون و کمترین خسارتی که ممکنه ببینی اینه که در چهار قدم راه رفتن بیست بار پاهات بیاد جلو چشمات(نگفتم لنگهات تا خدای نکرده سوء تعبیر نشه!)عقل حکم می کنه که در خونه گرم و نرمت بمونی و به تنها تفریح موجود پناه بیاری...هرچند از یه منبع موثق شنیدم دولت داره به بهونه توسعه فیبرنوری،سرویسهای ای دی اس ال رو جمع می کنه،حالا جالبه در عمل با فیبرنوری هم سرعت خط همون لاک پشتی سابق می مونه ولی خب آقایون به این بهونه که سرعت خط رو زیاد کردیم می خوان بقیه سرویسها رو جمع بکنن،شد اصلا این دولت بذار آب خوش از گلوی مردم،به خصوص جوونها پایین بره؟یه دلخوشی دارن این جوونها اون هم اینترنته،بگیرید ازشون تا خیال حسود تنگ نظر متحجر احمقانه انعطاف ناپذیرتون راحت بشه! ؟
و اما در حالی که بیرون دما شیرین منفی ده درجه اس،و جنبنده ای در کوچه و خیابون دیده نمی شه،بنده راضی به حداقل امکانات موجود،زندگی راحتی دارم...می شه گفت این ای دی اس ال به موقع به فریادم رسید تا تنهایی رو هرچه کمتر احساس کنم،جدا برای تغییر ذائقه و پر کردن وقت،این یه رقم بهتون توصیه می کنم...در این هفت هشت ده روزی که این سرویس رو گرفتم،دو تا فیلم جدید دانلود کردم،به یه منبع کامل از پلنگ صورتی کلاسیک دست پیدا کردم که صد و بیست و چهار قسمتش رو برای دانلود گذاشته که تا الان حدود شصت قسمتش رو گرفتم،آلبوم جدید بریتنی اسپیرز رو گرفتم،چند قسمت از کاتون مورد علاقه ام ممول رو دانلود کردم به انضمام فیلم کیفیت دی وی دی زندگی بروسلی که متاسفانه از شانسم دوبله روسی از کار در اومد!!و خب کلی چیز دیگه هم تو نوبت دارم که بخوام بگم خودش می شه یه پست....وخب این در حالیه که من خودم یه روز رو چسبوندم تنگ این دو روز تعطیلی و زودتر رفتم به استقبال و از طرفی رئیس جونم هم رفته ماموریت و طبق شنیده ها اونجا زمین گیر شده و نتونسته برگرده،هرچند طفلی گناه داره،ولی خب از اونجایی که بهترین رئیس ها هم نفرت برانگیزن،بد نیست گاهی اوقات خدا یه دستی به سر و گوششون بکشه و بهشون یه حالی بده....همه اش نمی شه که ما شخصیت اول ماجراهای ضدحالی باشیم که!..........خلاصه در حالی که احتمالا رئیس عزیزم حتی در این لحظاتی که من دارم این پست رو منتشر می کنم تو شهرستان غریب و در دفتر سردی که شرکت به پرسنلش می ده داره از سرما دندونهاش تیریک تیریک به هم می خوره،من قاه قاه دارم به تیکه های پلنگ صورتی می خندم!لابد می گید چقدر بدجنسم؟شاید،ولی یادم باشه یه بار شرایط بدی رو که شرکت خاک بر سرمون با این همه سابقه و ادعا برای پرسنلش به خصوص در ماموریت فراهم کرده براتون بنویسم و این که رئیسهامون چطور در کمال پاچه خواری ما رو با کمترین امکانات جوری به ماموریت می فرستن که انگار ما سوار سیمرغ هستیم و شبها تو پر قو می خوابیم،بلکه متوجه بشید وقتی می گم حقشه رئیسم تو اون دفتر سرد نمور شرکتمون در شهرستان بمونه تا بفهمه چه چیزی رو در کمال...(این سه نقطه فحش بود که تو دلم دادم)به ما حقنه می کنه!...یه کم تند رفتم ها؟البته جوری نوشتم که همه نفهمن،بد ادبی رو معمولا در لفافه و جملات سنگین هم می شه کرد،شما سخت نگیرین..... ؟
پی نوشت:دختر همسایه هم دخترای زمان خودمون...اگه در این سه چهار روز یکی از نوجوونهای امروزی رو دیدید مشغول برف بازی،من هم دیدم،جالبه یکشنبه شب که تازه داشت برف می بارید،وقتی رفته بودم سمت پارک نزدیک خونمون،دو سه تا دختر دیدم،همسایه البته،همگی دخترای زمون خودم،یکی شون رو چند سالی بود رویت نکرده بودم،از این خوشکل مشکل قد بلند صورت اروپایی ها است و من فکر می کردم تا به حال صد بار پسرهای بی بخار محل خواستگاریش کردن و بردنش به سلامتی،ولی دیدم نه،سر و مر و گنده اومده با خواهر کوچیکش که اونم الان سنی داره،برف بازی می کنه....هر دو مجرد،ولی تیپها همه به روز!دست کم نیم میلیون تومن خرج رنگ و لعاب قیافه شون بود....چقدر سالها سریع می گذرن؟این خواهر کوچیکه از لاغری مثل مارمولک بود،یه شلوار بلند مشکی و تنگ می پوشید با یه تی شرت سبز،موها خرگوشی،می اومد ما رو دعوا می کرد که چرا جلو خونه شون بازی می کنیم!حالا چند سالش بود اون موقع؟شاید به زور ده سال!خواهرش سیزده چهارده سالش بود و من شونزده هیفده سال....زمان گویا برای اونها هم نگذشته...همه موندیم داریم ترشی می اندازیم،خب البته اونها چون خرج ریختشون می کنن اصلا انگار نه انگار سنی دارن،ببینی می گی بیست سالشونه،بی خود نیست می گن مایه دار باش،نه پیر می شی،نه غصه می خوری،نه دردی می گیری...خب البته اینا به نظر من فقط شعاره...تا زمانی که خوشبختی خریدنی نباشه،میون فقیر و غنی چندان تفاوتی نیست...اینم مثلا قرار بود پی نوشتم باشه که خودش شد یه پست!برم،برم که وقت ناهاره،چند تا پلنگ صورتی هم دانلود کردم هنوز تماشا نکردم...بهتون خوش بگذره بچه ها،تو برف بازی هاتون جای من رو هم خالی کنید...................................... ؟

Labels:


|

Wednesday, January 02, 2008

عجب برفی باریده اینجا!جای همه تون خالی....به قول خودم وقتشه بریم برف بازی با دختر همسایه!....البته این فقط یه تیکه کلامه که از قدیم ورد زبونم بوده و هر کاری که می خواستم بکنم،ورزش،گردش،مسافرت می گفتم با دخترهمسایه!منتها به مروز زمان واکنش مادرم نسبت به این تیکه کلام صد و هشتاد درجه تغییر کرده....اون موقعها که به اصطلاح آدم بزرگ به حساب نمی اومدم،به محض این که اسم دختر همسایه رو می بردم(اسم که نمی بردم،فقط می گفتم دخترهمسایه)مادرم گوشهاش تیز می شد،همچین گردنش رو صاف می کرد و یه نگاه تندی تحویلم می داد که خودم حساب کار می اومد دستم و فوری دمم رو می ذاشتم روی کولم و از دید رسش دور می شدم....گذشت و گذشت تا به امروز که خیر سرمون مثلا مرد بزرگی هستیم،به هیچ ضرب و زوری هم نمی شه ما رو جای یه نوجوون و یا شاید حتی جوون(!) هم قالب کرد،ولی خب حالا مامانه تا لفظ دختر همسایه رو به زبون می آرم یه جوری امیدوارانه بهم چشم می دوزه،انگار منتظره من یه اسم از دهنم خارج شه تا زودی بره برام خواستگاریش کنه...ولی خب دختر همسایه همون قدر که در پونزده شونزده سالگیم فقط یه تصور بود،یه آرزو یا شاید بهتر باشه بگم یه ذهنیت بدون پشتوانه،الان هم هست...دختر همسایه ای که من می گم در واقع یه جور شعاره،یه دلخوشی برای زنده کردن حال و هوای دوره خوش و بی دردسر نوجوونی...وگرنه اگه قرار بود واقعا دختر همسایه ای در کار باشه که تا به حال صد بار دست همدیگه رو گرفته و رفته بودیم....بنده خدا مادرم،چند وقت پیشها که به شوخی گفتم برم سینما با دختر همسایه با یه لحن گلایه مند مادرانه ای گفت:تو هم که فقط حرف می زنی!پس کو این دختر همسایه؟....خب برام خیلی جالب بود که مادر مقتدر و همیشه سختگیرم بعد این همه سال از در دوستی با دختر همسایه در اومده باشه،حیف این نقطه چین همیشه خالی،هرگز نشده که پر بشه و مشخصا احساس می کنم که قرار هم نیست پر بشه...این حیفی که گفتم حسرت نبودها،باز بدو نرید بالا منبر نصیحتم کنید ها،ایشالا همه تون همسرانی پولدار و خوش تیپ گیرتون بیاد عشق دنیا رو ببرید و ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید...خوش باشید بچه ها! ؟
راستی محض اطلاع اون دوستانی که منظور منو از سه حرفی شدن تو پست قبلی نفهمیده بودن،خب همون سنگ شدن یا میخ شدنه دیگه!البته یه واژه بی ادبانه هم می شه جای اون سه نقطه گذاشت که بنده به خاطر رعایت ادب از گفتنش معذورم...اصرار نکنید لطفا،وای مامانم اینا و آقای ادبیات هم خودتونید! ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com