<$BlogRSDURL$>

Friday, May 25, 2007

امروز بعد از ظهر پای ماهواره نشسته بودم و همراه مادرم یه فیلم از وحدت-کمدین زمان شاه-روتماشا می کردیم...یه جای فیلم بود که وحدت به پیشنهاد دوستش می ره کاباره چون با زنش مشکلی پیدا کرده بوده و می خواسته مثلا هوایی عوض کنه اون وقت مدام زن رقاصه رو شکل زنش می دیده...مادرم با دیدن این صحنه یه جوری که منو به فکر فرو برد گفت:وای نگاه کن چقدر زنشو دوست داره!......یادم اومد من هم زمانی،هرجا می رفتم و هر دختری رو می دیدم،حس می کردم شکل آرزوئه....راستش اون قدر روی این مسئله فکر کردم و اون قدر ازش گذشته که الان واقعا خودم هم نمی دونم آیا واقعا آرزو رو دوست داشتم یا این جوری تصور می کردم؟
حیف آدمها هرگز نمی تونن به اون خوبی که در ذهنشون تجسم می کنن باشن و این حسرت تا آخر عمر با آدم باقی می مونه.......... ؟

|

Saturday, May 19, 2007

دلیل خاصی نداره که نمی آم آپ کنم،نه دلسرد شدم،نه با کمبود مطلب مواجه شدم،نه خدای نکرده مزدوج شدم،و نه هر چیز دیگه ای که احتمالا به ذهنتون برسه،همین جوری یه دفعه ای کم حرف شدم،یه وقت دیدید چند روز دیگه دوباره فند پر حرفیم باز شد… ؟
این روزها اتفاقات جالبی می افته که جای نوشتن داره،ولیکن به قول یکی از بچه ها،فقط درد من نیست و بدون شک هر یک از شما در طول روز باهاش مواجه می شید،بنابراین به خودم می گم فلانی،با نوشتن یه مطلب کلیشه ای نیفتی تو سیر تکرر!؟
مثلا همین چند روز پیش،جونم براتون بگه،ما یه غلطی کردیم،شیطون گولمون زد(ولی اطمینان می دم که دست به هیچ جامون نزد!)رفتیم ماشین نو گرفتیم،از اون به بعد مرتب مشمول لطف دیگران قرار می گیریم،یه بار می آم می بینم بغلشو خط انداختن،یه بار دیگه می بینم پنچرش کردن،یه بار هم از دور که دارم نزدیک می شم نظرمو یه لکه درشت صورتی رنگ به خودش جلب می کنه،از خودم می پرسم چی می تونه باشه؟فضله پرنده که صورتی نیست خدایا،پس چیه؟خلاصه به ماشین که می رسم می بینم یه عزیزی که بی ادبیه اگه بگم تو ذهنم چه دعاهایی برای خواهر و مادرش کردم برداشته یه من آدامس اندازه لنگه دمپایی چسبونده رو کاپوت ماشینم!نمی دونم دهن یارو اندازه غار بوده؟این همه آدامس رو چطوری تپونده بوده تو دهنش؟
خلاصه که هر دم از این باغ بری می رسد…از اونجایی هم که خیلی کم تحمل تشریف دارم،زرتی می رم این اتفاقات رو تعریف می کنم و بهونه می شه برای اطرافیانم که سر به سرم بذارن،از جمله که رئیسم هر وقت می آد تو اتاق می گه آقای مهندس ماشین شما س بهش کوبیدن؟اون قدر اینو گفتن که برام عادی شده،جوری که یه بار هم که راست می گفتن تا خودم نرفتم ببینم،اون هم بعد از کلی قسم و آیه که مخبر برام ردیف کرد،باورم نشد…یه بنده خدایی حالا نمی دونم چه جوری با وجود اون همه جا اومده بود پارک کنه،زده بود آینه بغل ما رو شکونده بود،خلاصه رفتم سراغش،اصرار می کنه که بهش نیم ساعت وقت بدم تا بره پدرشو که عمل جراحی قلب باز داشته و همین بیمارستان سر کوچه بستریه و قراره ترخیص بشه رو بیاره بعد باهام تسویه حساب کنه،خب چی می تونستم بهش بگم؟گفتم برو!طرف اطمینان داد که حاضره خسارتمو بده،ما هم رو این حساب زنگ زدیم و پرسیدیم آینه بغل پراید چنده؟گفتن هشت تومن با نصبش ده تومن…خوشحال از این که مبلغش چیزی نمی شه منتظر شدم یارو برگرده،خلاصه بعد یه ساعت دیدم با یه پیرمرد لاغر باند پیچی شده که هموبگ(کیسه ای که برای جمع کردن خونابه به بیماری که عمل کرده باشه وصل می کنن)بهش آویزونه اومده و پیرمرده با یه دقتی مشغول وارسی کردن محل شکستگی آینه مه،همون لحظه به خودم گفتم یارو از اون خسیسهاست!همین جور هم شد،هنوز نیومده می گه آره،تو کلاهبرداری!آینه ات از قبل شکسته بوده می خوای از پسرم پول آینه سالم بگیری!من خودم فنیم!به من نمی تونی کلک بزنی!!……خنده ام گرفته بود،می خواستم بگم تویی که عمل جراحی قلب باز کردی،خودت هم می گی دکتر ماندگار معروف عملت کرده که دستمزدش نجومیه،یه هفته هم که تو بیمارستان خصوصی بستری بودی،حالا به خاطر ده تومن،به من اتهام می زنی….سرتونو درد نیارم،دیدم اگه سفت نگیرم،یارو یه پولی هم به خاطر معطل شدن پسرش ازم می گیره،گفتم :زنگ بزنیم افسر بیاد،ظاهرا ما زبون همدیگه رو نمی فهمیم!تا اسم افسر اومد نرم شد و غر غر کنان رفت نشست داخل ماشین پسرش،پسره هم اومد آینه مو باز کرد و قول داد فردا صحیح و سالم برام بیاردش که آورد،خدا می دونه من به جز شماره موبایل هیچ چیز اضافه تری(گواهی نامه یا کارت شناسایی)ازش گرو نگرفتم،اینا رو هم نمی گم که برام هورا بکشید،می خوام بیشتر روی حرکت اون پیرمرده تمرکز کنید،واقعا مردم چرا این جوری شدن؟
بگذریم،من که این تصادف رو بهونه کردم تا بیام تو یه اتاق دیگه که به ماشینم مشرفه و رئیسم هم تو اون اتاق نیست مستقر بشم،هواشم خوب و منظره اش چشم نوازه،جون می ده اونجا بدون هیچ استرسی کار کنی…هرچند فعلا میز ندارم،کامپیوترم هم مونده اتاق قبلی،عوضش آرامش دارم…جای همه تون خالی دوستان! ؟
بی ربط:شیش سال پیش ما چهار تا جوون مجرد بودیم تو یه رستوران،دور یه میز گرد نشستیم و شرط بستیم سر این که کی از همه دیرتر زن می گیره،من با اطمینان گفتم من برنده می شم!و خب،به یه سال نکشیده دو نفر از اون چهارتا قمصور شدن،مونده نفر سوم که اون هم از چند وقت پیش دلش پیش یه دختر اصفهانی گیر کرده و به خاطرش هر آخر هفته داره می ره اصفهان،چند وقت پیش که دوباره دور هم جمع شده بودیم بحث همین موضوع شد و من گفتم:خدا وکیلی هر کدوم از شما که عشق زد به سرش تو زی زی بودن زد رو دست قبلی!تو این فکرم که من به عنوان آخرین بازمانده از این گروه دیگه باید چه کاری بکنم تا در زی زی بودن از این دوستمون- که کشت یارش می شدی نمی تونستی از خونه بکشیش برون،حالا آقا هر هفته داره می کوبه می ره اصفهان!!-پیشی بگیرم؟لابد من باید با یه اسکیمو نامزد کنم که به خاطرش هر هفته پاشم برم قطب جنوب؟؟

|

Thursday, May 10, 2007

نمی دونم کی اون روز از راه می رسه که تظاهر،از فرهنگ ایرونیها حذف بشه؟
از اون روزهاس که اگه حوصله داشتم،چنان پست انتقادی تندی می نوشتم و همه چی رو به گند می کشیدم که از فرداش بیام در این وبلاگ رو ببندم!یه زمانی خیلی برای نوشتن این جور تمها حوصله و شاید به تعبیری انگیزه داشتم...به هر حال این بار می خوام حسابی غز بزنم،بنابراین توصیه می کنم اگه اعصابتون خط خطیه،این متن رو نخونید،متشکرم! ؟

یک) اول صبح در رو باز می کنی،چشمت می افته تو چشم همسایه،وامی سی چند کلوم باهاش صحبت کنی،می بینی تا نشسته داره از خودش و خاندانش تعریف می کنه،فقط کم مونده بگه ما افتخار دادیم ما تحتمون رو روی این زمین خاکی گذاشتیم!...ازش خدا حافظی می کنی می شینی تو تاکسی،راننده داره درد دل می کنه،به خیالت می شینی یه کمی به حرفاش گوش می دی بلکه هم دردی کرده باشی،به جمله سوم نرسیده،شروع می کنه از خودش تعریف کردن،می رسی سرکار،هنوز کارت رو شروع نکردی در باز می شه و فلان خانوم حراف همکارت می آد تو و هنوز سلام و احوالپرسی نکرده یه طومار در وصف کمالات امیر الاغش(جدیدا همه یه امیر گذاشتن اول اسم بچه هاشون!)تحویلت می ده،اصلا نمی پرسه برات جالبه بشنوی یا نه،سر ناهار باز همین جور،تو مسیر برگشت باز همین جور،خسته کوفته می رسی خونه می بینی فک و فامیل ریختن تو خونه ات،به رسم ادب می شینی کنارشون،می بینی بازهم تعریف،فیس، افاده،تفرعن!ماشالا ژستها هم که همه یه جور،یه حالت اکراه انگاری ماتحتشونو آوردی گذاشتی جلو بینی شون! ؟

دو) آقا برنامه می سازن برای نقد بررسی عملکرد فلان ارگان اجرایی،تنها کاری که تو اون برنامه انجام نمی شه نقد کردن گنده کاریهای اون ارگانه!مجری برنامه بعد از این که با یه کیلومتر عناوین سرتیپ سردار سوسمار سمسار دکتر خلبان غواص قواد رو معرفی می کنه همون اول بسم الله می گه:البته می دونیم که ایشون و دست اندر کارانشون شبانه روز مخلصانه زحمت می کشن ولیکن مشکلات بسیار کوچکی وجود داره که اون هم به امید خدا حل شدنیه....د الاغ!اگه مشکلات کوچیکن و حل شدنی،مرض داشتی وقت مردم رو بگیری و این پشمالوی گامبو که از هیچی هم خبر نداره قربونش برم-و ای کاش داروین زنده بود تا حلقه مفقود تکاملیش رو به عینه ببینه!- رو دعوت کنی،حال تماشاچی رو به هم بزنی بس که از ...اش بالا و پایین می ری و تعریف و تمجید می کنی و اون هم با لبخند ایکبیری حال بهم زنش تشکر کنه و در واقع انگشت شست نشون بده به تماشاچی...آقا جان شازده پروریم!بالا بریم پایین بیایم هستیم،روز به روز هم داره بدتر می شه،اگه زمان شاه فقط یه شاه بود که ملت از....اش بالا و پایین می رفتن،خدا رو صد هزار مرتبه شکر،به حول و قوه الهی الان هر ننه قمری واسه خودش یه پادشاهه! ؟

سه) نمی دونم چند ساله دارم این مسیر همت غرب به شرق رو می رم،ولی یه چیزی رو شک ندارم،اون هم اینه که هر روزی که این دوستان طرح روان سازی ترافیک تشریف مبارک داشته باشن من شیرین نیم ساعت دیرتر می رسم،حالا روان سازی بخوره تو سرش،ملت رو علاف کرده چون می بینه کمی اون طرف تر یه دختر باریک قلمی با وضعی که اسلام رو در خطر می اندازه داره تردد می کنه و یهو بدو،همچین انگار بهش گفتن مادرت لخت از پنجره افتاده تو خیابون اگه دیر برسی بردنش،می ره سمتش و اون همه ماشین در هم گره خورده رو به امون خدا رها می کنه،یکی نیست بهش بگه تو رو سننه؟تو مگه دختر خودت چطوری می گرده؟مگه اون همه سگ پاچه گیری که تو جامعه ول کردن در انجام وظایفشون کوتاهی کردن که تو خودت رو قاطی می کنی؟حالا این وسط ...بازی روزنامه ایران جای شنیدن که سهله شا...دن داره که گفته این مانکنها پول می گیرن تا تو جامعه فساد رو ترویج بدن!اینو بذارید کنار خبری که دیروز از تلویزیون پخش شد و گفتن چهارده میلیارد تومن بودجه مملکت رو خرج این امثال این سگهای هار کردن!آخه فلان فلان شده ها،چرا آدمو مجبور می کنید که به مادرتون فحش بده؟این چه دروغهاییه که تحویل مردم می دید؟کدوم اوشکول منگولی اون قدر بیکاره که به این همه دختر مانتو کوتاه بزک کرده پول داده باشه که به قول شما بیان تو خیابونها قر بدن و اسلام رو به خطر بندازن به جز خودتون؟چرا نمی گید در یه دوره ای چون می خواستید از فروش مانتوی کوتاه و این جور البسه پول به جیب بزنید،راشو باز گذاشتید،حالا یه گروه دیگه اومدن می خوان یه سری لباس دلقکی دیگه رو بکنن تن ملت و مردم رو بچاپن،می بینن کسی استقبال نمی کنه به زور دگنک و به اسم حفاظت از عفت عمومی می آن سلیقه شونو به آدم حقنه می کنن!همه چیز تو این مملکت سر پوله!کدوم عفت؟کدوم مبارزه با تهاجم فرهنگی؟واسه کی این وسط معرکه گرفتید ؟

خب،اگه بخواد همین جوری پبش بره حکمم اگه اعدام نباشه،با یه درجه تخفیف به جرم تشویش اذهان و نشر اکاذیب افتادن تو سیاهچالهاییه که معلوم نیست سر و تهش کجاست،پس خودم تعطیل کنم این غر زدنها مو،این روزها اگه نمی نویسم بخشیش به این خاطره که از این جور مطالب کفر آمیز ذهنم رو پر کرده،به قول آقایون باید برسم حضور یکی از شیوخ ارشاد بشم،تا از این به بعد فقط بیام به به و چه چه کنم و در وصف زیبایی های زندگی گلواژه بسرایم....رفتیم دوستان،رفتیم،شنا ایشالا روز بهتری داشته باشید و اعصابتون مثل من خط خطی نباشه،حرفهای من رو هم چندان جدی نگیرید،عصبانی بودم یه چیزی گفتم،حالا کی با من می آد نمایشگاه کتاب؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com