<$BlogRSDURL$>

Tuesday, December 15, 2009

بچه که بودم از کارتونهایی که تماشا می کردم خوشم می اومد،دوست داشتم یه جوری بشه که بتونم داشته باشمشون...پس مداد برداشتم و کشیدمشون
بعدا از دروازه بانی عابدزاده خوشم اومد،خصوصا از شیرجه زدنهاش،پس دست کش دستم کردم و روی آسفالت دو متر شیرجه زدم و شوتهای همکلاسی هامو گرفتم
گذشت و یه روزی از داستانی که مونت گومری نوشته بود خوشم اومد،پس قلم برداشتم و رمان نوشتم
از آرزو خوشم اومد،به دستش نیاوردم،ولی احساسش رو قورت دادم و شدم خود آرزو...تموم اون کسانی که دوستشون داشتم الان بخشی از وجودم هستن و با من نفس می کشن
از شائولین خوشم اومد،پس رفتم شائولین یاد گرفتم
.....
و هنوز خیلی چیزها هست که دوست دارم یاد بگیرم و به دست بیارم.....و تا اون روز می خوام که به زندگی ادامه بدم....تا روزی که هر چیزی رو که اراده می کنم بتونم به دست بیارم

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com