<$BlogRSDURL$>

Friday, March 20, 2009

این پست رو در حالی می نویسم که هفت هشت ساعتی از ورودمون به سال هشتاد و هشت گذشته ولی خب چون امسال اسفند سی روزه اس و ما تا ساعت دوازده شب در ساعات بی معنی(از نظر تقویم)به سر می بریم،پس می شه یه جورایی با تخفیف این پست رو آخرین در سال هشتاد و هفت قلمداد کنم....اگه بخوام در یه جمله سالی که گذشت رو تعریف کنم،باید بگم بهترین(بدون شک بهترین)سال عمرم بوده....موفقیت و پیشرفت هایی که در این سال نصیبم شد اون قدر متنوع بودن که از دید خودم اگر می خواست طبق روال همیشگی زندگیم رخ بدن،چندین سال طول می کشید،آره سال هشتاد و هفت که از نظر توالی روزها عین سال هفتاد بود(یعنی فرضا اگه کسی تقویم سال هفتاد رو داشته می تونسته اون رو در سال هشتاد و هفت استفاده بکنه چون روز ها و تاریخ هاش عین هم بوده)عین همون سال برام خاطره ساز شد،هرچند که من همیشه سال هفتاد و دو رو بهترین سال عمرم می دونستم ولی حالا بعد سال ها می گم سال هشتاد و هفت از اون هم بهتر بود چون من در این سال تونستم دوباره برگردم به سال هفتاد و دو...؟
خب حالا که سال هشتاد و هفت تموم شده،می خوام با لبخند بدرقه اش کنم،با این که موقع رفتنش از ته دل شاد نبودم ولی ازش دلخوری ندارم،هرچی خوب و بد بود،حاصل عملکرد خودم بود،ممنونم سال هشتاد و هفت که این همه موقعیت نصیبم کردی،نمی خوام بدبین باشم ولی احساس می کنم سال ها خواهد گذشت تا من دوباره چنین سال پرباری داشته باشم...هرچند خودم سعی می کنم در سال جدید هم مثل سال قبل موفق باشم و رو به جلو حرکت کنم....و حالا که رفتی می خوام در چند سطر کارهایی که با همدیگه کردیم رو مرور کنم تا سال ها بعد،اگه این وبلاگ برقرار بود،بیام و با خوندن این مطالب تو رو مثل یک دوست و همراه خوب به یاد بیارم،تو که تنها شاهدم بودی در مسیری که خودم هم باورم نمی شه که پیمودمش ولی کار خودم بوده،خود خودم....عجب سالی بودی سال هشتاد و هفت،عجب سالی بودی.....؟
آغاز سال با هشتاد و دو کیلو وزن،پایان سال با هفتاد کیلو وزن
آغاز سال با بدنی تنبل و نفسی که سر پنج دقیقه بند می اومد،پایان سال با بدنی ورزیده در حد کمربند سبز شائولین
آغاز سال با چهره ای که پنج سال مسن تر از سنم نشون می داد،پایان سال با چهره ای که پنج سال جوونتر از سنم نشون می ده
آغاز سال بدون کتی،پایان سال بدون کتی،مدتی بودش و باهم نوجوون شدیم و اون چه شیطونی و آتیش سوزوندن انجام نشده بود انجام دادیم،مرسی که بودی،بهت مدیونم! ؟
آغاز سال با کتاب دوم آواز درنا،پایان سال با کتاب سوم،کتاب دوم بعد از سه سال تموم شد
آغاز سال با اتاقی که هفت گونی ازش اضافات بیرون ریختم،پایان سال با اتاقی مرتب که دیگه نشونی از گذشته ها نداره
و خب سال هشتاد هفت قدیمی ها رو با خودش برد،از جمله مادر شهرکمون،که خدا رحمتش کنه و چند یادگاری که نقطه اتصالم بود به سالهایی که دوستشون داشتم....سال گذشته برام سال کلیشه شکنی بود،بعد سال ها محرم و چهارشنبه سوری بیرون نرفتم و شش ماه از محلی که از گوشه و کنارش کلی خاطره دارم دل کندم،برای شمایی که منو نمی شناسید شاید این جمله نامانوس باشه،ولی برای منی که بعضی عادات رو بیش از ده پونزده ساله که مرتب انجام می دم واقعا عجیب بود....واسه همینه که می گم سال خاصی بود این سال هشتاد و هقت ...و خب یه سری حرف خصوصی باهاش دارم که اونو دیگه اینجا نمی نویسم و می ذارم تو سررسیدم بهش بگم ...خوشحال باشید سررسیدهای گذشته،چون از فردا یه برادر جدید بهتون اضافه می شه و می شید چهارده تا....کم کم باید براتون به فکر یه خونه بزرگتر باشم،و شاید روزی برسه که اون قدر تعدادتون زیاد بشه که دیگه نتونم هر روز به همه تون سر بزنم....فکرشو بکن،اگه صد سال عمر کنم تعدادتون به چه عددی می رسه؟
سال نو رو به همه تبریک می گم،سالی سرشار از سلامتی،شادی و پیروزی روز افزون رو براتون آرزو مندم و خودخواهانه می گم که ایشالا سالی مثل سال هشتاد و هفت من داشته باشید....آمین،خوش باشید بچه ها! ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com