<$BlogRSDURL$>

Monday, January 26, 2009

چند روز پیش تو ستون خبرهای ادبی روزنامه همشهری خوندم که یه نویسنده جوون با دستمایه قرار دادن خاطرات نوجوونیش داستانی نوشته به اسم آواز دادک...خب نمی تونستم جلوی افکارم رو بگیرم،البته می دونم شما فکر می کنید که من چی به ذهنم رسیده،باید بگم آره رسید ولی چیزی که بیشتر فکرم رو مشغول کرد این بود که زمانی که من شروع کردم به نوشتن بر اساس خاطرات نوجوونیم و اساس کتاب آواز درنا رو ریختم،هیچ کس در این وادی داستان نمی نوشت و اصولا نسل نوجوون مورد غفلت واقع شده بود،یادمه سال هفتاد و نه که شروع به نوشتن کردم کتابفروشی های تهران تازه کتابهای هری پاتر رو ترجمه کرده بودن و حتا فیلمی هم بر اساسش ساخته نشده بود و خیلی از مردم حتا اسم هری پاتر رو نشنیده بودن....حالا چرا اینا رو می گم؟چی؟نخیر عزیزم بنده خودم رو با هیچ کس مقایسه نمی کنم،هدفم از گفتن این مطالب این بود که وقتی در یه مملکت درست و حسابی که برای خلاقیت ارزش قائله زندگی بکنی،خیلی زود در چیزی که در اون توانمندی پیشرفت می کنی و نه تنها مردم کشورت که مردم جهان می شناسنت و به درجه ای که استحقاقش رو داری می رسی،من شرط می بندم که اگه خانوم رولینگ یک نویسنده ایرانی بود،هری پاتر حتا از دروازه های شهر تهران هم جلوتر نمی رفت....می دونید که این نویسنده شغل اصلیش معلمی بوده،حالا شما فکر می کنید در ایران چند معلم و در دید کلان چند غیر نویسنده با استعداد وجود دارن که اگه بهشون میدون داده بشه،چه بسا که آثاری موندگار تر و جهانی تر از هری پاتر خلق کنن؟اصلا چرا ما نباید برای خودمون قهرمانانی داخلی داشته باشیم که به اندازه همون هری پاتر شناخته شده و محبوب باشن؟
می دونی،من اهل عقب نشینی نیستم،محدودیت ها باعث نمی شه اون چیزی رو که در فکر خلق کردنش هستم انجام ندم،ولیکن ممکنه فرصت های معرفی و بالندگیش یکی یکی از بین بره و روزی همه بشناسنش که خیلی های دیگه با نوشتن به سلیقه محدودیتهای حاکم،جاشو گرفته باشن...............نمی دونم....واقعا نمی دونم ولی ادامه می دم،تا به آخر و بدون دلسرد شدن! ؟
آمبرلا،ایران سی و سه،خر غلت زدن،چرخوندن برای چیزی گفتن و...اینا اصطلاحات نسل امروزیه که جدیدا به گوشم خورده و یاد گرفتم...باید بگم ادبیات نوجوونها به نسبت اون چیزی که به یاد داشتم تغییر کرده،نه می تونم بگم باحالتر شده و نه بدتر....هر تکیه کلامی لطف خودشو داره....در هر صورت ما به رغم انواع و اقسام خورشید و ماه گرفتگی ها،همچنان داریم از خلال ابرها نور می دیم و نور می گیریم،حالا من گفتم خورشید خودم شدم،منظورم این نبود که دوست ندارم کسی خورشیدم بشه!منتها باید دید شرایط به چه نحوه،گاهی لازمه خودت شرایط ایجاد بکنی و اون قدر محدودیتها زیاده که ممکنه از خیرش بگذری....ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه من اون قدر با اجازه شما کله خر هستم،که وقتی تصمیم بگیرم چیزی رو انجام بدم یا به دست بیارم،به هر شکل ممکن(نه به هر قیمتی البته!)بهش می رسم....و خب البته پای کله خر بازی هام هم می ایستم....هر چیزی یه بهایی داره خب....ما هم بهاشو داریم می دیم دیگه....خیلی هیجان و استرس داره ولی می ارزه،هر وقت نور می گیرم ولو یه باریکه،تا یه هفته به درخشش سابق می تابم،دیدی این هایی که توهم می زنن و شنگول می شن؟یه چیزی تو همون مایه ها ولی سالمش....خب دیگه بسه،بریم،به قول یکی زیادی از خودمون تبلیغ کردیم،خوش باشید بچه ها،ایشالا روزهای موفقی پیش رو داشته باشید! ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com