Tuesday, December 30, 2008
بعضی چیزها هست که نداشتنش یه جور مصیبته،داشتنش یه جور دیگه....البته اگه بخوای مرام داشته باشی وگرنه ریسایکل کردن دیگران کار سختی نیست،ولی خب یه روزی ممکنه به خودت بیای ببینی که خودت به بازی گرفته و بعد مدتی ریسایکل شدی....واقعا این حس خواستن رو کنترل کردن در مواردی چقدر سخته....بیای ملاحظه کنی،باید پا بذاری روی خواسته ات،که شاید به خاطرش کلی مرارت کشیده و صبر کرده باشی،بیای بی ملاحظه بکوبی و بری جلو،یه سری این وسط دل آزرده می شن...کلا زندگی ما آدمها اون قدر به هم پیچیده و مرتبط شده که نمی شه بدون عبور از خطوط قرمز به اهدافمون برسیم...خودم الان سر دو راهیم که ادامه بدم یا رها کنم...در هر صورت این دنیای مجازی وسیله ای شد تا این یه موردی هم که فکر می کردم شدنی نباشه،شدنی بشه،چه جورم بشه،ولی خب شب ها که با خودم تنها می شم و سرمو می ذارم روی بالش و می خوام به خواب برم از خودم می پرسم:هیچ می دونی داری چیکار می کنی؟....واقعیتش می دونم،خوب هم می دونم ولی خب امان از اون تز مهدی گونه ای که از اول بچگیم داشتم....نمی تونم بی خیال بشم،یه وقت دیدی در نبودم جای من یه کسی نشست که ارزش نهال رو ندونست و ساقه شو شکست،اون وقت چی؟خودتو سرزنش نمی کنی که اگه من بودم،دست کم اگه زیر شاخه اش رو نمی گرفتم،برگهاشو نمی کندم؟....نمی دونم،همیشه سر این مرام بازی هام ضرر کردم ولی دست خودم نبوده و باز وقتی شرایطش پیش اومده دواطلب شدم....در هر صورت یکی اون بالا هست که سرنوشت رو رقم می زنه و حساب کتابها دستشه،مثل همیشه ازش می خوام سرنوشته رو هر جوری که می خواد بنویسه،فقط تلخ ننویسه.....برم،می دونم از حرفهام سر در نیاوردید،بیشتر این یه درد دلی بود با خودم،من که جای دیگه ای حرف نمی زنم،پس تحملم کنید....شاد باشید بچه ها و کریسمس و سال نوی مسیحی تون مبارک! ؟
|
Labels: درد دل
|