<$BlogRSDURL$>

Monday, December 08, 2008

دیشب برای اولین بار در طول این همه سال دوست داشتن آرزو،یک خواب طولانی ازش دیدم....فکرشو بکن،داره به دو دهه می رسه سابقه این دوست داشتن،ولی شاهدخت رویاهام،هرگز حاضر نشده بود روی صحنه نمایش ذهنم بیشتر از چند دقیقه ظاهر بشه،هیچ وقت موفق نمی شدم یه دل سیر،حتا توی خواب،باهاش حرف بزنم،انگار چیزی بخواد مانع بشه،حتا اگه خودش نمی رفت،من از خواب بیدار می شدم و صحبت ناتموم می موند،ولی دیشب(شب بین یکشنبه 17 آذر به دوشنبه هیجدهم)هیچ عاملی مزاحم گفت و گوی ما نشد،من برای اولین بار،یک شب تا صبح فرصت پیدا کردم که با آرزو حرف بزنم،حرفهایی که افشره سالها انتظار بود،وقتی فکرشو می کنم که در دنیای واقعی،عمر دوستی من با اون حتا به بیست و چهار ساعت نرسید،(نه شب یک روز تا یک بعد از ظهر روز بعدش)به این نتیجه می رسم که این بیشترین رکورد بودنم باهاش بوده،چرا که در طول اون چند ساعت دوستی واقعی هم ما سرجمع یک ساعت و نیم بیشتر حرف نزدیم.....می دونی،صبح که بیدار شدم،برخلاف انتظار خوشحال نبودم،و این برای خودم هم عجیب بود،چرا؟من که سالها آرزو داشتم یک بار،فقط یک بار هم که شده یک خواب کامل و بدون مزاحمت از آرزو ببینم،چرا حالا که به آرزوم رسیدم،از ته دل خوشحال نیستم؟...خب باید بگم ناخواسته این اتفاق رو یه پیغام تلقی کردم که خبر از پیشامدی می داد که چند سالی هست در انتظارش هستم و فکر می کنم بالاخره وقتش رسیده....شاید خدا خواسته از این طریق،سهم منو از داشتن آرزو بده و اونو برای همیشه ازم بگیره،هرچند من در دنیای واقعی،هرگز صاحب آرزو نبودم ولی دروغه اگه بگم به بازگشتش معتقد نبودم،آهنگ وبلاگم،برگرد آرزو،هنوز برام اون مفهوم معنوی رو از اعتقاد به چیزی که فقط خودم بهش باور دارم ،حتا اگر همه بگن شدنی نیست،داره...آرزو یه روزی برمی گرده و خونه ای رو که از اول به نامش کردم تحویل می گیره....در هر صورت بعد از اون خواب، رفتنش رو با تمام وجود احساس کردم،آره،اون خواب پاداش یا به قول خودم کاراملی بود که روزگار بهم داد،تا از آرزو دست بکشم چون اون داره ازدواج می کنه....هیچ کس اینو بهم نگفته،من حتا خبر ندارم اون الان کجاست و چیکار می کنه،اولین باری هم نیست که فکر ازدواج کردنش سوهان روحم می شه،ولی این بار،می دونم که هیچ شوخی در کار نیست.......شکایتی ندارم،از زندگیم راضی هستم،می شه گفت تا اینجا هر چی و هر کسی رو خواستم به دست آوردم،حتا کتی گریز پا،ولی چیزهایی هست که مقدر شده بهشون نرسی تا به یاد داشته باشی که همیشه یه نداشته هایی هم داری،که هر چی هم بدویی،هر چی هم که قله های موفقیت رو یکی بعد از دیگری فتح کنی،قرار نیست به دستشون بیاری.....خلاصه که دیروز موقعی که در گرگ و میش دم صبح،به سمت محل کارم رانندگی می کردم،فکرم گرفتار بود،تمام اون چیزی که می شد بین من و آرزو پیش بیاد،در طول اون یک شب تا صبح رخ داد،کوپن بهره مندیم از آرزو به مصرف رسید و حالا هر یک از ما سی خودمون می ریم،ولی خب به قول آیدین داستانم،یک عاشق واقعی،نام محبوبش رو جهانی می کنه،برو آرزو و خیالت راحت،که من این کار رو برات خواهم کرد،من اومدم که نه فقط اسم تو که تمام اون کسانی که روم تاثیر گذاشتن و باعث پیشرفتم شدن رو ابدی کنم،برو آرزو،خدا به همرات.... ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com