<$BlogRSDURL$>

Monday, October 20, 2008

خب من اول از خانومهای عزیزی که در طرح گردآوری اطلاعات راجع به بازی چام چام با من همکاری تنگاتنگ داشتن یه تشکر ویژه بکنم...از اون عزیزی هم که گفته بود دیگران متن رو نوشتن پس من دیگه نگم تقاضا می کنم حتما متنشون رو بگن،چون این طور که من فهمیدم این بازی بسته به مکان و محل و شهر با گویش های مختلفی تلفظ می شه که خب برای من جالب بود و همه رو آرشیو کردم،جالبه که برای یه بازی ساده مثل سلام خاله بزغاله ما دو سه نوع ورژن داریم،و خب از اطلاعات کاملی که میجون خانوم دادن هم تشکر بکنم،خدمت دیگر خانومها عرض بکنم که ایشون یکی از کارشناسان برجسته در امور بازی های دوران کودکی هستن که اطلاعاتشون در این زمینه خیلی کامله و از همه تون یه چند بیتی بیشتر بلدن،چه توی بازی خاله بزغاله،چه دختره اینجا نشسته گریه می کنه و چه چام چام....یکی از دوستان هم شعری رو با مضمون سفر به شیراز برام نوشته بود که ضمن تشکر از ایشون باید بگم طبق تحقیقاتی که من از چند تن از علمای فن در این باره کردم،این بازی که شما متنش رو نوشتید اسمش چام چام نیست ولی شکل بازی کردنش شبیه چام چامه...در هر صورت ممنون از همگی............حالا که بحث بازی شد،چند وقت پیش داشتم با خودم فکر می کردم که با پیشرفت فن آوری و ورود اون با کانون هر خانواده ای،خواسته ناخواسته بچه های نسل جدید،با بازی هایی که ما در کودکی بازی می کردیم غریبه شدن،الان اگه از یه دختر یا پسر بچه شش هفت ساله بپرسی مادام یس چیه،یا بطری بازی،صاف زل می زنه و تماشات می کنه،ولی فرضا اگه بپرسی غول آخر فلان بازی چطوری شکست می خوره می شینه یه ساعت برات بلبل زبونی می کنه،در حالی که اگه بشینیم کلاهمون رو قاضی کنیم می بینیم که قدمت بازی های اصیلی مثل زو،گانیه،الک دولک،لی لی،خاله بزغاله،شیطون فرشته و امثال اون شاید به صد سال پیش بلکه بیشتر برگرده در حالی که بازی کامپیوتری و نت ده سال نیست که وارد زندگی ما ایرونی ها شده و تموم رسم و رسوم سابق رو زیر و رو کرده....خودم شخصا از بابت این دگرگونی حسرت می خورم،شاید تا چند سال دیگه،اصلا اثری از بازی های دوران بچگی ما باقی نمونده باشه و باید وصفش رو از زبون پدر بزرگ ها و مادر بزرگها بلکه خودمون بشنویم!!!................خلاصه اینه که من دوست دارم اطلاعات بازی های دوره بچگی رو آرشیو کنم و هر جا تونستم توی کتابم ازش حرفی زدم و گریزی زدم به اشعاری که شاید دیگه توی هیچ کوچه ای خونده نشه............................ ؟
بگذریم....وجدانی حال می کنم این پاییز داره کنف می شه توی تهران!هی شبها سرد می شه ولی روز بعد که پا می شی می بینی برگهای سبز درختها سر و مر و گنده سرجاشون روی شاخه ها نشستن و دارن به قواره پاییز دهن کجی می کنن....خدائیش حیف نیست؟این همه وقت صرف شده تا این برگها روی درختها رشد بکنن و به حد اعلای سرسبزی شون برسن،اون وقت دوباره همه چیز از اول....شاخه لخت بشه و مدتی چیزی تنش نباشه تا بهار سال بعد که بخواد لک و لک(نخوید لک لک که یه پرنده اس!منظورم لک و لک کردن به معنی کند کار کردن بود)یه نیمچه برگی روش جوونه بزنه و بعد بزرگ بشه و......اووو!کی می ره این همه راهو،خب سرجاش بمونه راحت تره که!جونم؟نخیر هم،بنده هیچ رقمه از پاییز خوشم نمی آد،حالا شما با هر تابلو و شاهکار هنری هم خواستی مقایسه اش کن،خب دوست ندارمش دیگه،مگه زوره؟؟
و خب حالا یه سوال!کی می دونه اسم اون بازی که دو گروه داخل یه محوطه گچی جمع می شن و گروه اول باید از بین نفرات گروه دوم رد بشه بدون این که گیر بیفته چیه؟این بازی هم تا جایی که می دونم دخترونه اس ولی خب از شکل بازیش به نظر می رسه پسرها هم بازیش کنن....خلاصه همچنان در انتظار یاری سبزتون از نوع بهاریش و نه پاییزی هستیم....خوش باشید.......اوه راستی سارا خانوم(امیدوارم اسمتو درست گفته باشم)من هنوز شصت پامو نمی تونم به دم گوشم برسونم ولی از این که دلگرمی دادین ممنون،سعی می کنم همچنان به خوبی تمریناتمو ادامه بدم.! ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com