Monday, September 22, 2008
خب همین اول بگم که این پست ممکنه خیلی ها رو ناراحت کنه...بنابراین،اگه احساس می کنید ممکنه روحیه تون خراب بشه،توصیه می کنم نخونیدش،چون با این که من طبق عادت سعی می کنم هندی و سوزناک ننویسمش،ولی ماهیت موضوع اون قدر ناراحت کننده و تاسف برانگیزه که شاید اشک خودم هم موقع نوشتنش دربیاد،پس اول خوب تصمیم بگیرید......... ؟
من دیروز خبرشو شنیدم،هنوز خبر خوش قبولی برادرم در کنکور فوق رو هضم نکرده بودم که مسیجی دریافت کردم:کجایی؟نیستی،خبرو شنیدی؟...نگاه به فرستنده مسیج کردم،خاطره خوبی از خبر هاش نداشتم،هنوز بعد پنج سال،وقتی یادم می آد ساعت دو صبح بهم زنگ زد و گفت :بابای فلانی تو بیمارستان مرد،برو در خونشون و بیارش،تنم می لرزه...هرگز به اندازه ای که اون شب ترسیده بودم،نترسیدم....و حالا مسیج نکته دار اون دوست،خواهی نخواهی منو ترسوند،در جواب نوشتم:ایشالا که خوش خبری!....طولی نکشید که زنگ زد،آدم خونسردیه،اون قدر راحت خبرهای ناگوار رو می ده که انگار داره می گه سلام!...یه حال و احوال مختصری کرد و گفت:خانم فلانی...و سکوت کرد،خب حدس زدم می خواد چی بگه،خانم فلانی زنی پا به سن گذاشته بود و با این که صحیح و سالم و چهارچوب بدنش سالم بود،ولی خبر فوتش نمی تونست زیاد غیر منتظره باشه،مکثی کردم و پرسیدم:مرد؟..یه تک خنده ای که نمی دونم بگم از سر چی بود کرد و جواب داد:مردنش که آره مرد...البته کشتنش!تمام مال و اموالشم بردن.....خشکم زد،باورم نمی شد،نه چون اون یه همسایه بود که از قدیم می شناختمش،که شک ندارم هر کی تو محل ما بود از شنیدن این خبر متاثر می شه،دوستم که سکوتم رو دید گویا خودش تشخیص داد بهتره موضوع رو زود بگه و قطع کنه:آره دیشب هر چی به گوشیت زنگ زدیم خبرت کنیم خاموش بود،دیشب ساعت ده که این بنده خدا داشته می رفته خونه اش،یکی تعقیبش می کنه و موقعی که کلید می انداخته در رو باز کنه بهش حمله کرده و داخل شده،صدای جیغش رو همسایه می شنوه ولی اول زنگ می زنه و چون جواب نمی گیره می ره دم در و می بینه هر چی در می زنه جواب نمی آد و در قفله،پس به آتش نشانی زنگ می زنه و اونها هم سوت کشان می آن و در رو می شکنن و جسد رو که می بینن می فهمن قتل بوده و پلیس رو خبر می کنن و....این طور که دوستم تعریف می کرد کل محل جمع شده بودن و جسد اون بنده خدا رو هم لحظه ای دیدن و.......می دونی چی از همه بیشتر ناراحتم کرد،جوری که بغض کردم و چشمام پر اشک شد،که اون بنده خدا یکی از خیرین محل و کسی بود که از جیب خودش به نیازمندها کمک می کرد،موقعی که مدیر محله مون شد،با این که یه زن بود،از تمام مردهایی که قبلا این سمت رو داشتن بهتر کار کرد،کلی از جیب خودش نهال خرید و خرج زیبایی و نظم و امنیت محل کرد،وقتی نگهبان شهرک رو نصف شب به خاطر این که افغانی بود و مجوز کار نداشت گرفتن و بردن کلانتری،تک و تنها پاشد رفت اونجا بست نشست و وثیقه داد تا آزادش کردن،چقدر فقط به ما جوونها محبت کرد،برامون زمین بازی فوتبال ساخت با این که همه مخالف بودن و می گفتن جوون باید تو خونه بشینه!وقتی چهارشنبه سوری شد،یه جلسه ای گرفت و همه رو دعوت و ازمون پذیرایی کرد و گفت اگه بچه های خوبی باشید و خسارت نزنید،خودم براتون یه محوطه رو آماده می کنم تا برقصید و شاد باشید و این کار رو هم کرد...آدم استثنایی بود،با این که سنی داشت،دلش جوون بود...همیشه در اعیاد به خصوص مناسبهای مذهبی،به ما جوونها می گفت برید ضبط بیارید و برقصید و شاد باشید،کمیته اومد خودم جلوشون وامیسم،اون فقط یه شهردار نبود،یه مادر بود،مادر تمام بچه های محل که تا همین پریشب که برای همیشه رفت،ساعت نه شب که می شد به نوجوونها به خصوص دخترها می گفت:عزیزای من برید خونه،دیره،یه وقت براتون اتفاقی نیفته.....برای همه دل می سوزوند...وقتی مدیر محل بود از بلند گو صداش می اومد که آی اهالی!مواظب وسایلتون باشید،در ماشینهاتون رو قفل کنید،دیشب من ساعت سه صبح که تو محل قدم می زدم دزد گرفتم،مبادا چیزی ازتون ببره............و حالا همون دزدی که همیشه ما رو در موردش هشدار می داد،جون خودش رو گرفت....واقعا نمی دونم ناراحتی مو از بابت از دست دادن چنین انسان بزرگ و ارزشمندی،که به حق مادر تمام بچه های محل بود،به چه شکلی ابراز کنم،اون تا زنده بود خودشو وقف محل کرد،حقش بود ازش قدردانی می کردن که هرگز نکردن،حالا چرا باید عاقبتش این می شد نمی دونم...به حکمت خدا نمی خوره چنین چیزی رو برای چنین بنده ای مقدر کنه....در عجبم،این بود پاداش این زن؟زنی که خود مردها می گفتن اندازه ده تا مرد عرضه داره؟فقط می تونم دعا کنم اون حیوونی(حیف از حیوون،حیوون که هم نوعشو نمی کشه!)که این جنایت رو مرتکب شد هرچه سریعتر به چنگ قانون بیفته و به شدیدترین وجه مجازات بشه،چون اون با عمل زشتش،فقط یه خونواده رو داغدار نکرده،که بچه های یک محل رو بی مادر کرد....روحت شاد مادر و بدرود ای زن آهنین............. ؟
|
من دیروز خبرشو شنیدم،هنوز خبر خوش قبولی برادرم در کنکور فوق رو هضم نکرده بودم که مسیجی دریافت کردم:کجایی؟نیستی،خبرو شنیدی؟...نگاه به فرستنده مسیج کردم،خاطره خوبی از خبر هاش نداشتم،هنوز بعد پنج سال،وقتی یادم می آد ساعت دو صبح بهم زنگ زد و گفت :بابای فلانی تو بیمارستان مرد،برو در خونشون و بیارش،تنم می لرزه...هرگز به اندازه ای که اون شب ترسیده بودم،نترسیدم....و حالا مسیج نکته دار اون دوست،خواهی نخواهی منو ترسوند،در جواب نوشتم:ایشالا که خوش خبری!....طولی نکشید که زنگ زد،آدم خونسردیه،اون قدر راحت خبرهای ناگوار رو می ده که انگار داره می گه سلام!...یه حال و احوال مختصری کرد و گفت:خانم فلانی...و سکوت کرد،خب حدس زدم می خواد چی بگه،خانم فلانی زنی پا به سن گذاشته بود و با این که صحیح و سالم و چهارچوب بدنش سالم بود،ولی خبر فوتش نمی تونست زیاد غیر منتظره باشه،مکثی کردم و پرسیدم:مرد؟..یه تک خنده ای که نمی دونم بگم از سر چی بود کرد و جواب داد:مردنش که آره مرد...البته کشتنش!تمام مال و اموالشم بردن.....خشکم زد،باورم نمی شد،نه چون اون یه همسایه بود که از قدیم می شناختمش،که شک ندارم هر کی تو محل ما بود از شنیدن این خبر متاثر می شه،دوستم که سکوتم رو دید گویا خودش تشخیص داد بهتره موضوع رو زود بگه و قطع کنه:آره دیشب هر چی به گوشیت زنگ زدیم خبرت کنیم خاموش بود،دیشب ساعت ده که این بنده خدا داشته می رفته خونه اش،یکی تعقیبش می کنه و موقعی که کلید می انداخته در رو باز کنه بهش حمله کرده و داخل شده،صدای جیغش رو همسایه می شنوه ولی اول زنگ می زنه و چون جواب نمی گیره می ره دم در و می بینه هر چی در می زنه جواب نمی آد و در قفله،پس به آتش نشانی زنگ می زنه و اونها هم سوت کشان می آن و در رو می شکنن و جسد رو که می بینن می فهمن قتل بوده و پلیس رو خبر می کنن و....این طور که دوستم تعریف می کرد کل محل جمع شده بودن و جسد اون بنده خدا رو هم لحظه ای دیدن و.......می دونی چی از همه بیشتر ناراحتم کرد،جوری که بغض کردم و چشمام پر اشک شد،که اون بنده خدا یکی از خیرین محل و کسی بود که از جیب خودش به نیازمندها کمک می کرد،موقعی که مدیر محله مون شد،با این که یه زن بود،از تمام مردهایی که قبلا این سمت رو داشتن بهتر کار کرد،کلی از جیب خودش نهال خرید و خرج زیبایی و نظم و امنیت محل کرد،وقتی نگهبان شهرک رو نصف شب به خاطر این که افغانی بود و مجوز کار نداشت گرفتن و بردن کلانتری،تک و تنها پاشد رفت اونجا بست نشست و وثیقه داد تا آزادش کردن،چقدر فقط به ما جوونها محبت کرد،برامون زمین بازی فوتبال ساخت با این که همه مخالف بودن و می گفتن جوون باید تو خونه بشینه!وقتی چهارشنبه سوری شد،یه جلسه ای گرفت و همه رو دعوت و ازمون پذیرایی کرد و گفت اگه بچه های خوبی باشید و خسارت نزنید،خودم براتون یه محوطه رو آماده می کنم تا برقصید و شاد باشید و این کار رو هم کرد...آدم استثنایی بود،با این که سنی داشت،دلش جوون بود...همیشه در اعیاد به خصوص مناسبهای مذهبی،به ما جوونها می گفت برید ضبط بیارید و برقصید و شاد باشید،کمیته اومد خودم جلوشون وامیسم،اون فقط یه شهردار نبود،یه مادر بود،مادر تمام بچه های محل که تا همین پریشب که برای همیشه رفت،ساعت نه شب که می شد به نوجوونها به خصوص دخترها می گفت:عزیزای من برید خونه،دیره،یه وقت براتون اتفاقی نیفته.....برای همه دل می سوزوند...وقتی مدیر محل بود از بلند گو صداش می اومد که آی اهالی!مواظب وسایلتون باشید،در ماشینهاتون رو قفل کنید،دیشب من ساعت سه صبح که تو محل قدم می زدم دزد گرفتم،مبادا چیزی ازتون ببره............و حالا همون دزدی که همیشه ما رو در موردش هشدار می داد،جون خودش رو گرفت....واقعا نمی دونم ناراحتی مو از بابت از دست دادن چنین انسان بزرگ و ارزشمندی،که به حق مادر تمام بچه های محل بود،به چه شکلی ابراز کنم،اون تا زنده بود خودشو وقف محل کرد،حقش بود ازش قدردانی می کردن که هرگز نکردن،حالا چرا باید عاقبتش این می شد نمی دونم...به حکمت خدا نمی خوره چنین چیزی رو برای چنین بنده ای مقدر کنه....در عجبم،این بود پاداش این زن؟زنی که خود مردها می گفتن اندازه ده تا مرد عرضه داره؟فقط می تونم دعا کنم اون حیوونی(حیف از حیوون،حیوون که هم نوعشو نمی کشه!)که این جنایت رو مرتکب شد هرچه سریعتر به چنگ قانون بیفته و به شدیدترین وجه مجازات بشه،چون اون با عمل زشتش،فقط یه خونواده رو داغدار نکرده،که بچه های یک محل رو بی مادر کرد....روحت شاد مادر و بدرود ای زن آهنین............. ؟
Labels: بدرود خانم آهنی
|