<$BlogRSDURL$>

Monday, March 31, 2008

بهله...خدمت شما عرض کنم که،یهویی زد به سرم که بیام و یه پست بنویسم و توش کمی سر به سر خانمهای عزیز بذارم،البته خدای نکرده بنده نه از جونم سیر شدم و نه بیشتر خدا نکرده قصد اهانت به کسی رو دارم،این پست صرفا یک شوخیه،اگه به عزیزی برخورد،حتما به من بگه تا از دلش در بیارم،فکر می کنم تا به حال،دست کم برای شمایی که دو سه ساله توی این وبلاگ با من آشنا شدید،مسجل شده باشه که اصلا اهل راه انداختن جنگ وبلاگی نیستم،مطالبی هم که می نویسم حتا اگه انتقادی باشه سعی می کنم بدون سمت و سو و کلی نوشته بشه،خلاصه این که اصلا دنبال این نیستم از طریق وبلاگ بینی کسی رو به خاک بمالم و این حرفها....بگذریم،امروز صبح بعد مدتها بنده زود پاشده بودم،البته زود از نظر خودم اگه هشت و اندی صبح رو زود قلمداد کنید،و گفتم اول صبحی یه چرخی در این دنیای مجازی بزنم،خلاصه زد و یکی دو جا یه سری عناوین وبلاگ و بلست سیصد و شصت نظرم رو جلب کرد و خلاصه کک رو در زیر شلواری ما به رقصی وسوسه انگیز واداشت و باعث شد بنده جسارت کنم و این پست رو در شوخی با چند عنوان که نویسنده شون خانوم هستن بنویسم،امیدوارم به دل نگیرن........... ؟
ببین فلانی چقدر تنهاست؟(اسم نبردم که یه وقت نیاد منو بکشه!)،این تیتر یکی از وبلاگها بود،و نویسنده داخل پرانتز با چند یای تحبیب،همون ی ای که معمولا آخر اسامی و القاب می ذارن و نشونه محبت گوینده اس مثلا مثل خانومی و عسلی،خودش رو مخاطب قرار داده و علامت احساس رو هم چاشنی کرده بودن طوری که اشک در چشمانم حلقه زد و گفتم الهی من بمیرم برای تنهایی شما که تا به حال فکر می کردم امام علی و نهایتا امام حسین بودن که در تاریخ به تنهایی مشهور بودن، حال که وصف شما رو خوندن بدون شک اسمتون رو هم به عنوان یکی از نمادهای تنهایی به ذهن خواهم سپرد و در سوگ تنهایی شما اشکها خواهم ریخت و خونها خواهم گریست و فواره ها و رودخانه ها جاری خواهم ساخت تا به آنجا که روزی خودم در اشکم غرق شوم،باشد که صدایم به گوش پروردگار متعال برسد و شما از تنهایی در آیید!.......... ؟
حالا به این بلست توجه کنید:کلی حال بد و مزخرف و گریه و از این حرفها دیگه...باور کن دیگه دوست ندارم ببینمت!.... ؟
همیشه از خودم پرسیدم چرا بعضیها اختلاف نظرشون با دوست جونشون رو از طریق رسانه های عمومی به گوش تمام جهانیان می رسونن؟البته می دونم اگه ازشون بپرسی می گن اونی که باید بفهمه می فهمه،ولی خب گناه ما چیه که تازه از راه رسیدیم اون وقت روی سر در پروفایل شما بزرگ زده دور شو!دیگه نمی خوام ریختت رو ببینم، بی وفا!چطور تونستی دل بلوری منو بشکونی؟، می بخشمت با این که دلم رو لگد کوب کردی، چرا رفتی نامرد؟خیلی گفتم دوستت دارم،نمی فهمی بیچاره؟
گاهی هم صحبت از دلشستگی و خیانت در عشق نیست و به اصطلاح نویسنده عجیب رفته توی مد سیندرلا و سفید برفی و یه جوری در وصف خودش حرف زده که جرئت نمی کنم از صد متریش رد بشم مبادا آسیبی بهش برسه،مثلا به این چند نمونه توجه کنید:من دلم از شیشه اس،اینجا می آی بلند حرف نزن،می شکنه!...یا من یه جوجوام که مامانم رو گم کردم،مواظبم می شی؟،...نازی مرده!منو فراموش کن!....خیلی پستی!حرفهات همه هستند دروغ!برو گمشو عروسک بی چشم و رو!....می دونستی دوستت دارم و رفتی؟می کشمت.... ؟
گاهی هم نصایح حکیمانه اس که بر ما ارزانی می شه...تا به حال به معنای قشنگ ای بی سی دی اف جی فکر کردی؟.....من نمی دونم به کی می شه اعتماد کرد،بی خود نیست همه از من دورند!.... من از زماني كه قلب، خود را گم كرده است، مي ترسم. من از تصور بيهودگي اين همه دست و از تجسم بيگانگي اينهمه صورت، مي ترسم.هنوز چشمي نديده ام كه نگاهش آشنا باشد ....من ارچه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند....در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند،هرچه اوج بگیری کوچکتر خواهی شد!.... ؟
به جز دسته آخر که خب باعث خوشحالی است که موفق شدن در این مدت کم به چنین بصیرت شگرفی از جهان آفرینش برسن،ولی در موارد قبلی،شخصا والدین رو مقصر می دونم،هرچند جامعه هم به خاطر بی توجهی به جوانان و دنیای پر از فراز و نشیبشون کم بی تقصیر نیست،ولی این دلیل نمی شه که والدین در وظیفه شون که همون اشباع کردن بچه ها از مهر و محبته،تا این حد کوتاهی کنن که یک بچه،نوجوون و یا جووون باید بیاد پناه ببره به خیالات،سفره دلش رو جلوی هر کس و ناکسی باز کنه،دل خوش کنه به چند هم دردی و قربون صدقه واهی و بیفته توی دام کسانی که منتظر نشستن تا یه زخم خورده ای از راه برسه تا به امید درمان،فریبش بدن و زخمی بهش بزنن بدتر از زخم قبلی؟...یه دفعه خیلی از فاز شوخی زدیم توی جدی،نه؟چی؟چقدر بی مزه ای فرهاد؟مرسی عزیزم،منتظر بودم شما این مسئله رو کشف کنید،ولی واقعا این موضوع فکرم رو مشغول کرده بود،گفتم در قالب شوخی و جدی بگمش...یه کم قوی باشیم،یه کم دیر نا امید بشیم،یه کم سر سخت باشیم،یه کم ارزش خودمون رو بیشتر بدونیم و توانمندی هامون رو بشناسم و یه کم زود بعضی چیزا رو فراموش کنیم،فکر کنم مشکلمون حل بشه....والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته...خواهرای محترم هنگام خروج از مسجد چادرشون رو جلو بکشن! ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com