Sunday, September 30, 2007
امسال پاییز برام یه رنگ بوی دیگه ای داره...نه این که فکر کنید نظرم عوض شده و ازش خوشم اومده...نه...من اصلا سرشتم با ماههای ابری و دلگیر همخونی نداره!صد سال هم بگذره من و پاییز از همدیگه خوشمون نخواهد اومد،اینو گفته باشم!(چشمک)....ولی خب یه روالی رو این روزها در پیش گرفتم که هم باعث می شه این شبها که کمتر بیرون می رم وقتم پر بشه و هم حس خوب فاتح شدن رو برام تجربه کنم...اول مهر بود که رفتم سراغ کمدم و از اون پشت مشتها یه کارتن خاک گرفته که توش مملو از سی دی بازی کامپیوتری بود و برمی گشت به دوران دانشجویی و علاقمندی عجیبم به گیم رو بیرون کشیدم و شروع کردم بازیهایی رو که به هر دلیلی نیمه کاره باقی گذاشته بودم تموم کردن....یک حالی می ده!....بعد این همه سال دیگه هیچی از بازیها یادم نمونده و ضمن این که بازی کردن مجددش برام تداعی کننده دوران قدیمه،یه جور تازگی هم قاطیشه....واقعا چه دورانی رو من ساعتها پای این بازیها صرف می کردم....یادمه یه بار هشت ساعت مداوم پای یه بازی نشسته بودم و آخرش هم نتونستم تمومش کنم،ولی حالا به لطف تکنولوژی و البته برخی امکانات(لبخند دندون نما) راهنمای بازی ها رو دانلود و بعد پرینت می کنم و در حالی که مثل کتاب روی زانوهام گذاشتمش،بازی رو قدم به قدم از روی راهنما بازی و بعد تموم می کنم....نمی دونید این تموم کردنها چه لذتی برام داره،شنیده بودم که آدمیزاد در یه مراحلی از زندگی از رجعت به گذشته لذت می بره و خب من برای خودم بهترین فصل رو واسه این کار پاییز می دونم....بیرون اتاقم سوت و کور و تاریکه ولی داخل اتاق من سخت درگیر تموم کردن بازی هستم و چیزی از این خصیصه های دلتنگ کننده پاییز رو درک نمی کنم!(رضایت)..... ؟
تنها چیزی که الان داره اذیتم می کنه یه سرماخوردگی سمجه که عدل حالا که قراره واسه دو روز برم ماموریت تا برسم خدمت کارفرما گریبان گیرم شده،فکرشو بکن،با صدایی گرفته مثل کلاغ باید دو ساعت تو جلسه واسه کارفرما بلبل زبونی کنم!بنده خدا کارفرما!.....حقمه!تا من باشم رئیسم رو نفرین نکنم تا اون هم بلایی سرش بیاد که مجبور بشه چهل روز استراحت بکنه و من مجبور بشم به جاش این طرف و اون طرف ماموریت برم! ؟
خب داره سردم می شه،می خوام بدوم زیر لاحاف،دعا کنید زود حالم خوب شه،چون اون یه ذره حس و حالی که برای نوشتن داشتم این مرض لامصب ازم گرفته!.....تا بعد................... ؟
|
تنها چیزی که الان داره اذیتم می کنه یه سرماخوردگی سمجه که عدل حالا که قراره واسه دو روز برم ماموریت تا برسم خدمت کارفرما گریبان گیرم شده،فکرشو بکن،با صدایی گرفته مثل کلاغ باید دو ساعت تو جلسه واسه کارفرما بلبل زبونی کنم!بنده خدا کارفرما!.....حقمه!تا من باشم رئیسم رو نفرین نکنم تا اون هم بلایی سرش بیاد که مجبور بشه چهل روز استراحت بکنه و من مجبور بشم به جاش این طرف و اون طرف ماموریت برم! ؟
خب داره سردم می شه،می خوام بدوم زیر لاحاف،دعا کنید زود حالم خوب شه،چون اون یه ذره حس و حالی که برای نوشتن داشتم این مرض لامصب ازم گرفته!.....تا بعد................... ؟
Labels: من و پاییز و این همه خوشبختی
|