Wednesday, July 18, 2007
امروز دقیقا چهار سال از اون ظهر تابستونی می گذره،روزی که آرزو با سلام کردن به من و در واقع پیش قدم شدن در این کار،باب جدیدی رو در زندگیم باز کرد که هر چند به اون جایی که من در ابتدا رویاشو در سر می پروروندم ختم نشد،ولی خالی از فایده هم نبوده....من خیلی نسبت به اون دوران فرق کردم،در بعضی زمینه ها به کلی تغییر کردم،بعضی چیزهام هم مثل روز اول حفظ شده،در هر حال الان که به پشت سرم نگاه می کنم می گم خدا رو شکر که آرزو اون روز بهم سلام کرد چون اگه نمی کرد من الان قطعا این چیزی که هستم نبودم،ممنون از آرزو،ممنون از خودم و ممنون از خدا....... ؟
پ.ن:امیدوارم متوجه بشی که دارم جواب تو رو می دم،خب من باید واقع بین باشم و هرگز فکر نکنم که الان ده پونزده سال پیشه و من همون موقعیتها رو دارم،الان دوران زین به پشتیمه،گرفتی چی می گم؟
|
پ.ن:امیدوارم متوجه بشی که دارم جواب تو رو می دم،خب من باید واقع بین باشم و هرگز فکر نکنم که الان ده پونزده سال پیشه و من همون موقعیتها رو دارم،الان دوران زین به پشتیمه،گرفتی چی می گم؟
Labels: سلام
|