<$BlogRSDURL$>

Friday, March 16, 2007

یکشنبه پیش بود یا دوشنبه دقیق یادم نیست ولی خب صبح یکی از این دو روز بود که من اون اشتباه رو مرتکب شدم،البته الان که بهش فکر می کنم می بینم چاره ای هم نداشتم،در سازمانی که هیچی سر جای خودش نیست،و خدماتی جماعت برای خودش خدایی می کنه،مجبوری به روش خودشون قانون جنگل رو برقرار کنی. ؟
از هفت هشت ماه پیش که یه سری ارتقا منصب تو شرکت ما رخ داد،قائم مقام مدیرعامل از ساختمون ما به ساختمان شماره یک منتقل شد و به تبع عده ای از کسانی که در خدمتش بودن از جمله راننده اش باهاش به همون جا منتقل شدن.از همون روز نگهبانها و آبدارچی های شرکت به اسم این که ما داریم جای پارک مهندس ایکس رو براش رزرو نگه می داریم،جلوی در شرکت و در واقع در بهترین محلش،موانع آهنی می ذاشتن و به ما پرسنل مهندس اجازه پارک کردن نمی دادن،اعتراض هم که می کردی می گفتن اینجا جای ماشین مهندس فلانیه،حالا انگار ما خبر نداریم که ایشون به ساختمون شماره یک منتقل شدن.خلاصه این روند ادامه داشت و ما هر روز صبح زود می اومدیم سر کار منتها می بایست در بدترین جاها پارک می کردیم و نگهبانها و آبدارچی ها با خیال راحت ساعت نه و ده برای خودشون می اومدن و می دونستن که رفیقهاشون براشون جاشونو حفظ کردن. ؟
زد و یه روز یه عنتر الاغی زد به ماشین ما و فرار کرد،اون هم در حالی که درست روبروی کیوسک نگهبانی پارک کرده بودم،نگهبان شیش انگشتی هم که اون موقع شیفتش بود ظاهرا سرش به تهش پنالتی می زد و مدعی بود که هیچی ندیده،هرچند من تقریبا مطمئن بودم که یکی از همین راننده ها کوبیده منتها چون آقایون هوای همدیگه رو دارن هیچ کس تقصیر رو به گردن نگرفت.من دیدم واقعا این جوری نمی شه،تا کی ماشینهای ما مهندسهای شرکت به خاطر این قانون من در آوردی باید متحمل خسارت بشه،رفتم و موضوع رو به مدیر گروهمون گفتم و اون هم ظاهرا موافقت کرد که موضوع رو به مقامات بالاتر منتقل کنه.خلاصه روزی که اون اتفاق کذایی افتاد من طبق معمول زود رسیده بودم و دیدم آقایون در کمال وقاحت جاهای رزرو شده رو کردن دو تا!با خودم گفتم در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته؟بدون هیچ رودربایستی قرقی رو زدم تو یکی از این جاها و در جواب اعتراض آبدارچی گفتم:شرکت مهندسیه،نه خدماتی که شما واسه خودت نرخ تعیین می کنی! و رفتم بالا مشغول کارم شدم،آخر ساله و سر ما حسابی شلوغ،غرق کار بودم که صدای تلفن بلند شد،گوشی رو که بر می دارم یه نفر با حالتی حق به جانب به من می گه زود بیا پایین ماشینت رو از اینجا بردار بینم!!با تعجبی که داشت به عصبانیت تبدیل می شد ازش پرسیدم:شما؟می گه من نگهبانم!!...همونجا می خواستم دو سه تا جمله کلفت بهش بگم تا حساب کار دستش بیاد ولی جلو خودمو گرفتم،بهش گفتم درست صحبت کنه و ضمنا اگه کاری داره بیاد بالا!!...مدتی گذشت دیدم هیچ رقمه نمی تونم با این برخورد کنار بیام،آخه تو کدوم شرکت مهندسی،نگهبان با مهندس این طوری صحبت می کنه؟زنگ زدم به مدیر خدمات و گله کردم،بهم گفت بیام پایین تا صحبت کنیم،از همین جا اشتباهم شروع شد،نمی بایست پایین می رفتم،البته من حدس هم نمی زدم نگهبانه عوض این که جلو مدیرش خجالت بکشه و دست و پاشو جمع کنه پررو تر هم بشه و شروع کنه به قلدری کردن!یه لحظه حال خودمو نفهمیدم،چنا فریادی سرش کشیدم و بهش گفتم:حد خودت رو بشناس نگهبان!!که از صدای من همه همکارها حتی مدیر گروه ریختن بیرون!!فوری نگهبانه رو فرستادن پی کارش و مدیر گروه با نگاهی سرزنش بار منو کشوند یه گوشه و آروم گفت:آقای مهندس در حد شما نیست با چنین افرادی یکی به دو کنین!....من که دیگه از عصبانیت داشتم می ترکیدم جواب دادم:شما بودید و این همه توهین رو از دهن یه نگهبان می شنیدید اون هم جلو مدیرش چه واکنشی نشون می دادید؟...سری تکون داد و گفت بیاید تو اتاقم باهاتون کار دارم!....سر و کله مدیر مستقیمم هم پیدا شد و گفت بیام بالا،خلاصه رفتم بالا و مدتی غر زدم و مدیرم سرزنشم کرد و گفت که خدماتی ها تو شرکتهای دولتی باند هستن و نمی شه باهاشون درگیر شد،این آقا هم حراستیه،بسیجیه،پشتش به جاهای بالاتر گرمه...من هم گفتم می دونم ولی شما به عنوان مدیر من صوری هم که شده باید از من دفاع کنید،نکنید این آقایون فکر می کنن هر غلطی بخوان می تونن بکنن!...نگاهی بهم کرد و رفت و وقتی برگشت گفت با مدیر گروه صحبت کرده و از طرف خواسته این موضوع رو پیگیری کنه،من که به تدریج عصبانیتم می خوابید بهتر دیدم برم و از مدیر گروهمون عذرخواهی کنم،یه حرکت کاملا سیاسی و حساب شده،چهره شرمنده ای به خودم گرفتم و رفتم تو دفترش،بر خلاف تصور از من جانبداری کرد و گفت که موضوع رو پیگیری می کنه و به مدیر خدمات می گه که یارو رو برای عذرخواهی بفرستن پیشم و طرف غلط کرده به مهندس شرکت توهین کرده و در شرکتی که مهندسیه و و در واقع با کار کردن ماست که پول وارد شرکت می شه و این آقایون خدماتی حقوق می گیرن یه الف نگهبان حق نداره گنده تر از دهنش حرف بزنه،در آخر هم منو به حفظ آرامش دعوت کرد و گفت که درگیر شدن با چنین جماعتی باعث کسر شان خود آدم می شه چون اونها چیزی برای از دست دادن ندارن....خب حق با اون بود،من خودم هم از این که اجازه داده بودم یه همچین آدمی منو به مرحله عصبانیت برسونه خودمو سرزنش می کردم،من باید در هر حال وجهه مو حفظ بکنم،در هر صورت این ضعف سیستم رو می رسونه که یه نفر باید با داد زدن و در واقع اجرای قانون جنگل حقشو بگیره،اگه بدونید از روز بعد این خدماتی ها چه هوامو دارن،آبدارچیه دقیقه به دقیقه چای می آره،نگهبانها برام جای پارک گیر می آرن،راننده هه محترمانه سلام و علیک می کنه و خب من ته دل احساس رضایت می کنم ولی خب نمی تونم تاسفم رو از این که مجبور شدم به روش حیوانات چنین وجهه ای رو کسب کنم پنهان بکنم....در هر صورت نعره ای کشیدیم اون روز صبح جای همه شما خالی!! ؟
پ.ن:یکی از دوستان می گفت از چهارشنبه سوری خاطره بد داره،ولی من برعکس یه خاطره شیرین دارم که باعث می شه هرسال با اومدنش سر از پا نشناسم،شاید یه روزی ماجراشو گفتم ولی همین قدر بدونید که من تو چهارشنبه سوری عاشق شدم! ؟

Labels:


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com