Saturday, March 03, 2007
نمی دونم حکمت چیست که این روزها خدا عجیب رفته تو مد بیلاخ دادن به من!نه جون شما!تا یه اتفاقی می افته که می آم یه کم ذوق کنم و بگم خوش شانسم،هنوز سقف دهنم تکون نخورده یبلاخه به تاخت پشت سرش اومده! ؟
چهارشنبه ای خیلی خوش به حالم شده بود چون رئیسم در التزام رکاب روئساش(می دونم دیکته روئسا رو اشتباه نوشتم ولی اگه درست می نوشتم ممکن بود بخونید روسا و خیال بد کنید!) رفته بود سایت و ما در فراغت کامل اونچه کار شخصی بود(از جمله به روز کردن همین وبلاگ) رو اون روز انجام دادیم و تازه تو دلمون می خندیدیم که آره شنبه هم رئیسه نمی آد چون قراره بره کرمانشاه!نکته باحالش این بود که این سفر قرار بود تو پاچه من بره ولی یهو دقیقه نود کارفرما گفت من هم می خوام بیام و این شد که رئیسم مجبور شد خودش بره،خلاصه ما این پنجشنبه و جمعه رو با خیالی آسوده خوش گذروندیم و دیشب با این فکر که فردا اول صبح اولین روز هفته مجبور نیستم چهره مشعشع رئیس بزرگوارمون رو زیارت کنم سر بر بالش نهادم،امروز صبح نمی دونید با چه فراغت خاطری تا محل کار رو رانندگی کردم،از شانسم جای پارک خوبی هم گیرم اومد و قرقی رو اونجا چپوندم و خلاصه اول صبحی سلطان وار روزنامه رو مقابل خودم روی میز پهن کرده و غرق خوندن مطلب بودم که یهو در باز و رئیسم در چهارچوب ظاهرشد!البته من اون قدر مطمئن بودم که رئیسم امروز نمی آد که دیر سرمو از رو روزنامه بلند کردم و دیدم بله،سگرمه ها رفته توی هم،همچین یه نگاه تیزی داره بهم می کنه،انگار لخت مادر زاد نشسته باشم پشت میزم!ما رو می گی،شده بودم مثل کارتون تام و جری که گربه هه موقع گرسنگی موشه رو به شکل یه رون مرغ متحرک می بینه،من هم اون لحظه رئیسم رو به شکل یه بیلاخ تمام قد که به سمتم نشونه رفته بود می دیدم!!خلاصه همون لحظه می خواستم رو کنم به خدا بگم:قربون دستت،بده خودم این ظرف نجاست رو روی هیکلم خالی می کنم شما نمی خواد زحمت بکشی!!....اون قدر هم تعجب کرده بودم که از دهنم پرید مگه قرار نبود امروز کرمانشاه باشید آقای مهندس؟...خنده کنف کننده ای تحویلم داد و گفت:بلیت هواپیما به موقع حاضر نشد!....تو دلم گفتم:غلط کرد حاضر نشد!من کلی واسه امروز نقشه کشیده بودم!... جالبه بدونید که این نهایت بیلاخه نبود،نه معلومه که اول شنبه ای خدا به این زودی سایه رحمتش رو از روی سرم بر نمی داره،زد و طرف ظهر کارفرما زنگ زد و شاکی بود که چی شد این ماموریت کرمانشاه؟رئیسم که قبلا با پیمانکار مربوط در این مورد حرف زده بود جواب داد:گفتن برای روز چهارشنبه می تونن وقت بدن اون روز هم متاسفانه من نمی تونم بیام،البته شنیدم شما هم گرفتار هستید این بود که فکر کردم....و صدا شو آروم کرد ولی خب من خودم بقیه شو حدس زدم و وقتی مکالمه تموم شد و رئیسم گفت واسه روز دوشنبه یه برگه ماموریت برای کرمانشاه پرکن،تو دلم گفتم:خدایا ممنون،اگه می شه چگالی نجاسته رو هم بیشتر کن،الهی خیر ببینی! ؟
حالا مسئله این نیست که من به خاطر یه سفر یه روزه کرمانشاه اینجا رو گذاشتم روی سرم،خب می رم فدای سرم،مشکل اینجاست که وقتی کارت رو از ته دل دوست نداری(چیزی که پارسال هم سر اون ماموریت دو هفته ای چابهار که رفت تو پاچه ام گفته بودم) حاضر نیستی به خاطرش پاتو از روی ماربرداری،چه برسه که به خاطرش هزار و اندی کیلومتر هم سفر کنی!به خدا اگه کاری بود که دوستش داشتم پای برهنه واسش تا آفریقا می رفتم!........حالا این وسط ماجرا رو برای دوستم تعریف می کنم،خنده ریزی می کنه و می گه:خوش به حالت بابا،اگه بدونی دخترای کُرد.....سری براش تکون می دم و در جواب می گم:ممنون از راهنمائیت،اولا که این قدر من هرجا می خوام برم نگو دخترای اونجا چنینن و چنان،چون دخترای تهرانی اجالتا شیطون رو درس می دن،در ثانی،گیرم حرفت درست،می دونی که من کلا در خر شدن ضعف دارم،مگه این که خلافش ثابت بشه!.... ؟
یه بحث بی ربط هم بکنم و کرکره ها رو واسه امروز بکشم،آقا!!من نمی دونم با این همه دختر خوشکل که توی ایران هست این صدا و سیما این موجودات ایکبیری رو کجا گلچین می کنه می آره عدل هم می ذاره به عنوان مجری واسه برنامه بچه ها؟والا منی که غول بچه ای محسوب می شم اینا رو می بینم شب کابوس می بینم،چه برسه به این بچه های پنج شیش ساله!...به قول یکی از بچها،دور از جون همه،من فکر می کنم بعد اومدن این جناب هسته ای شرط پذیرش مجری در تلویزیون شده شباهت هرچه بیشتر چهره به ایشون.....البته من فقط نقل قول می کنم و قصد اصاعه ادب ندارم ولی خب فرمایش این دوست گرامی هم جدا جای تعمق داره.... ؟
|
چهارشنبه ای خیلی خوش به حالم شده بود چون رئیسم در التزام رکاب روئساش(می دونم دیکته روئسا رو اشتباه نوشتم ولی اگه درست می نوشتم ممکن بود بخونید روسا و خیال بد کنید!) رفته بود سایت و ما در فراغت کامل اونچه کار شخصی بود(از جمله به روز کردن همین وبلاگ) رو اون روز انجام دادیم و تازه تو دلمون می خندیدیم که آره شنبه هم رئیسه نمی آد چون قراره بره کرمانشاه!نکته باحالش این بود که این سفر قرار بود تو پاچه من بره ولی یهو دقیقه نود کارفرما گفت من هم می خوام بیام و این شد که رئیسم مجبور شد خودش بره،خلاصه ما این پنجشنبه و جمعه رو با خیالی آسوده خوش گذروندیم و دیشب با این فکر که فردا اول صبح اولین روز هفته مجبور نیستم چهره مشعشع رئیس بزرگوارمون رو زیارت کنم سر بر بالش نهادم،امروز صبح نمی دونید با چه فراغت خاطری تا محل کار رو رانندگی کردم،از شانسم جای پارک خوبی هم گیرم اومد و قرقی رو اونجا چپوندم و خلاصه اول صبحی سلطان وار روزنامه رو مقابل خودم روی میز پهن کرده و غرق خوندن مطلب بودم که یهو در باز و رئیسم در چهارچوب ظاهرشد!البته من اون قدر مطمئن بودم که رئیسم امروز نمی آد که دیر سرمو از رو روزنامه بلند کردم و دیدم بله،سگرمه ها رفته توی هم،همچین یه نگاه تیزی داره بهم می کنه،انگار لخت مادر زاد نشسته باشم پشت میزم!ما رو می گی،شده بودم مثل کارتون تام و جری که گربه هه موقع گرسنگی موشه رو به شکل یه رون مرغ متحرک می بینه،من هم اون لحظه رئیسم رو به شکل یه بیلاخ تمام قد که به سمتم نشونه رفته بود می دیدم!!خلاصه همون لحظه می خواستم رو کنم به خدا بگم:قربون دستت،بده خودم این ظرف نجاست رو روی هیکلم خالی می کنم شما نمی خواد زحمت بکشی!!....اون قدر هم تعجب کرده بودم که از دهنم پرید مگه قرار نبود امروز کرمانشاه باشید آقای مهندس؟...خنده کنف کننده ای تحویلم داد و گفت:بلیت هواپیما به موقع حاضر نشد!....تو دلم گفتم:غلط کرد حاضر نشد!من کلی واسه امروز نقشه کشیده بودم!... جالبه بدونید که این نهایت بیلاخه نبود،نه معلومه که اول شنبه ای خدا به این زودی سایه رحمتش رو از روی سرم بر نمی داره،زد و طرف ظهر کارفرما زنگ زد و شاکی بود که چی شد این ماموریت کرمانشاه؟رئیسم که قبلا با پیمانکار مربوط در این مورد حرف زده بود جواب داد:گفتن برای روز چهارشنبه می تونن وقت بدن اون روز هم متاسفانه من نمی تونم بیام،البته شنیدم شما هم گرفتار هستید این بود که فکر کردم....و صدا شو آروم کرد ولی خب من خودم بقیه شو حدس زدم و وقتی مکالمه تموم شد و رئیسم گفت واسه روز دوشنبه یه برگه ماموریت برای کرمانشاه پرکن،تو دلم گفتم:خدایا ممنون،اگه می شه چگالی نجاسته رو هم بیشتر کن،الهی خیر ببینی! ؟
حالا مسئله این نیست که من به خاطر یه سفر یه روزه کرمانشاه اینجا رو گذاشتم روی سرم،خب می رم فدای سرم،مشکل اینجاست که وقتی کارت رو از ته دل دوست نداری(چیزی که پارسال هم سر اون ماموریت دو هفته ای چابهار که رفت تو پاچه ام گفته بودم) حاضر نیستی به خاطرش پاتو از روی ماربرداری،چه برسه که به خاطرش هزار و اندی کیلومتر هم سفر کنی!به خدا اگه کاری بود که دوستش داشتم پای برهنه واسش تا آفریقا می رفتم!........حالا این وسط ماجرا رو برای دوستم تعریف می کنم،خنده ریزی می کنه و می گه:خوش به حالت بابا،اگه بدونی دخترای کُرد.....سری براش تکون می دم و در جواب می گم:ممنون از راهنمائیت،اولا که این قدر من هرجا می خوام برم نگو دخترای اونجا چنینن و چنان،چون دخترای تهرانی اجالتا شیطون رو درس می دن،در ثانی،گیرم حرفت درست،می دونی که من کلا در خر شدن ضعف دارم،مگه این که خلافش ثابت بشه!.... ؟
یه بحث بی ربط هم بکنم و کرکره ها رو واسه امروز بکشم،آقا!!من نمی دونم با این همه دختر خوشکل که توی ایران هست این صدا و سیما این موجودات ایکبیری رو کجا گلچین می کنه می آره عدل هم می ذاره به عنوان مجری واسه برنامه بچه ها؟والا منی که غول بچه ای محسوب می شم اینا رو می بینم شب کابوس می بینم،چه برسه به این بچه های پنج شیش ساله!...به قول یکی از بچها،دور از جون همه،من فکر می کنم بعد اومدن این جناب هسته ای شرط پذیرش مجری در تلویزیون شده شباهت هرچه بیشتر چهره به ایشون.....البته من فقط نقل قول می کنم و قصد اصاعه ادب ندارم ولی خب فرمایش این دوست گرامی هم جدا جای تعمق داره.... ؟
Labels: غر و لند
|