<$BlogRSDURL$>

Saturday, January 20, 2007

چند وقت پیش یه اتفاقی افتاد که باعث شد عمیقا به فکر فرو برم...جمعه ای که گذشت به قصد خرید ماست و کاهو از خونه بیرون اومدم و به سمت انتهای کوچه مون می رفتم که دیدم سر کوچه شلوغه،جمعیتی در حدود بیست نفر که اکثرشون هم خانوم بودن دور بانی تکیه محل جمع شده بودن و صدای فریادهاشون بود که به گوش می رسید...کمی اون طرفتر تعداد معدودی آدم که عمدتا از خادمین تکیه بودن با چهره های بر افروخته شاهد ماجرا بودن و معلوم بود بهشون گفته شده مداخله نکنن...کنجکاو شدم،یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟

یکی از دوستام که از اول در صحنه درگیری حاضر بود برام تعریف کرد که ساکنین محل سر برپا کردن خیمه عزاداری با بانی محل اختلاف پیدا کردن،چرا که اون قصد داشته خلاف رویه هر سال به جای داربست و برزنت از تیر آهن هایی استفاده کنه که تو زمین کار گذاشته می شدن و بنابراین آسفالت رو در چند نقطه تخریب کردن و ظواهر امر نشون از دائمی بودن این طرح داشته که همین مسئله کار رو به فحاشی و بعد درگیری فیزیکی کشونده و یکی این وسط داشته با آجر می زده تو سر اون یکی و.... ؟

دیگه باقی ماجرا نیاز به توضیح نداشت،در حالی که بانی دست به جیب و با ظاهری خونسرد پاسخگوی اعتراضات بود و می گفت اگه بخوام می تونم اینجا هر کاری دلم خواست بکنم(و قادر هم بود چون پشتش به اون بالا بالاها گرمه)،عده ای در صدد بودن امضا جمع بکنن که اهالی محل راضی به برپایی تکیه در این محل نیستن!!زنها که پا رو فراتر از این گذاشته و مدعی بودن بودن تکیه باعث جمع شدن عده ای لات و معتاد در محل می شه و آسایش اونها از بین می ره،یکی از خانومها در حالی که فریاد می کشید مدعی شد که یکی از خادمین به دختر شوهر دارش می خواسته شماره بده!!دیگری پا دردش رو بهونه کرد و گفت که دکتر بهش گفته باید روی زمین صاف پیاده روی کنه و از اونجایی که محل برپایی خیمه تنها جای صاف در این دور و اطرافه اجازه نخواهد داد که هیچ خیمه ای اونجا برپا بشه!!...خلاصه انواع و اقسام اتهامات بود که در این بین رد و بدل می شد،حضور قوای انتظامی هم تاثیر چندانی نداشت،طرفین در حالی از هم جدا می شدن که یکی تهدید به تهیه استشهاد محلی و برچیدن خیمه برای همیشه می کرد و دیگری با تاکید بر این که در هر حالتی اینجا خیمه رو برپا می کنه حتی به صورت داربست و برزنت،گفت که از فردا به جوونهاتون به هر بهانه ای گیر می دم و روی چهارشنبه سوری رو نخواهید دید...... ؟

وقتی ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم،سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت:زمونه چقدر عوض شده،روزگاری مردم نذر می کردن،آرزو داشتن بتونن برای امام حسین تکیه برپا کنن،می گفتن اگه مخالف باشیم خدا سنگمون می کنه،ببین حالا کار به کجا کشیده که همین مردم از برگزاری سنت آبا و اجدادیشون روی گردون شدن و دیگه حتی دوست ندارن اسمش رو بشنون!!..... ؟



|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com