Friday, January 12, 2007
چند روز پیش تو اورکات تصادفا سر از پروفایل یکی از دخترای همکلاسی دوران دانشجویی در آوردم...مریم.ص دختری زبر و زرنگ با صورتی بچه گونه که نگاه شیطونش حواس خیلی ها رو پرت کرده بود،یادمه اون موقع ها پای صحبت هر کی می نشستم یه نغمه غم انگیزی در رابطه با این خواهر گرامی داشت!..خلاصه الان با گذشت هفت سال از زمان فارغ التحصیلی خیلی دوست داشتم بدونم این قهرمان فتنه گر زمان دانشجویی من الان کجاست و چیکار می کنه،با نگاهی به عکسش می شد گذر سالها رو در چهره اش مشاهده کرد،اثری از اون شیطنت نبود،اون الان یک زن بالغ و متاهل بود.همون لحظه به خودم گفتم کدوم مردی از پسش بر اومده؟دختری که باور نمی کنید اگه بگم نصف پسرای دانشگاه براش می مردن(بدون هیچ گونه اغراق و بزرگ نمایی)....می دونستم که مریم روابط عمومیش بیسته،بنابراین رفتم سراغ لیست اسامی دوستانش و یک ساعت شیرین رو در اونجا سپری کردم،تمام کسانی رو که سالها بود ازشون بی خبر بودم اونجا پیدا کردم،چه خاطراتی که برام زنده نشد،و خب یه حسرت کوچیک در انتها برام زنده شد،حسرتی که شاید هرگز نتونم جبرانش کنم،این که من در طول چهار پنج سال دوره دانشجویی با هیچ یک از این دخترها مرواده ای حتی در حد سلام و علیک پیدا نکردم... ؟
مریم.س بر خلاف مریم.ص دختری بی نهایت محجوب و خجالتی بود با چشمانی آبی و پوستی سفید،یادمه برای جزوه گرفتن از من می رفت دست به دامن دوستهاش می شد،دوست صمیمیش یه دختر چادر مشکی بود که الان با هم همکار هستیم،حالا اون دختر خودش فول مذهبی،خلاصه این اونو هل می داد و اون اینو و می اومدن دو نفری از من جزوه می گرفتن.یه نگاه به پروفایل مریم.س انداختم،ازدواج کرده و الان ساکن کاناداست،و جالب این که اونجا هم با حجاب کامل می گرده،یه عکس از خودش زیر یه مجسمه تو پروفایلش گذاشته بود با مانتو و روسری.؟
همکلاسی های بعدی که پیدا کردم رعنا،نازلی و مهتا بودن،سه دوست جدا نشدنی که در زمان خودشون خیلی متمدن فکر می کردن،در روزگاری که پوشیدن مانتوی روشن تذکر انضباطی داشت اونها مشکی نمی پوشیدن و تازه سمینار آشنایی با سازها و آهنگهای غربی بر پا می کردن!!انجمنهای اسلامی خونشون رو داغ داغ سر می کشیدن و بهشون لقب سه کله پوک رو داده بودن،حالا چه پوک چه سرشار از مغز،این سه نفر هم الان در ایالات متحده زندگی می کنن دو نفر اول یعنی رعنا(بعضی از پسرها از لجشون بهش می گفتن اسب چون قدش خیلی بلنده)و نازلی عضو گروه کر شدن،نازلی ظاهر ویولونیست شده و رعنا علاوه بر موسیقی،باله هم می رقصه،عکسشو در حالت رقص تو پروفایلش گذاشته بود و لبخندش نشون می داد از کارش راضیه هرچند شاید از نظر عده ای این که یه فارغ التحصیل رشته الکترونیک دانشکده فنی تهران بره در بلاد کفر رقاص بشه فاجعه آمیز باشه ولی اون دنبال آرزوش رفت و بهش رسید.... ؟
پرستو و سعیده هم ازدواج کردن و بچه دار شدن،پرستو که گل سر سبد خوشکلای رشته برق در زمان خودش بود الان یه دختر پنج ساله و سعیده یه پسر به همون سن داره.این دو نفر همیشه جدی بودن و به احدی راه نمی دادن،هر چند برای جزوه گرفتن سراغ من می اومدن،یادم نمی ره یکی از پسرا که تو کف پرستو بود یه بار بهم پیشنهاد کرد که شماره شو بذاره لای جزوه ام،ولی خب من قبول نکردم،نه به خاطر این که بچه مثبت بودم که هر آدم عاقلی با یه نگاه به دست چپ پرستو می فهمید طرف نامزد داره،با اجازه تون این حلقه رو من از روز اول دانشگاه تو انگشت ایشون رصد کرده و تو خماریش مونده بودم،حالا اون پسره رو چه حسابی اصرار می کرد الله و اعلم!؟؟
و خب در آخر سفر یکساعته ام در پروفایل سرکار خانوم مریم.ص برخوردم به یه چهره کاملا آشنا،دختری که زمانی عجیب تو نخش بودم و حتی یادمه تو یادداشتهام ازش اسم برده و گفته بودم کی نامزدشه؟...سال آخر دانشگاه من درس مدار منطقی رو گرفته بودم که استادش به اندازه ده واحد برای این درس سه واحدی از آدم کار می کشید و از اونجا که ایشون مدعی بودن در کل ایران کسی این درس رو با این کیفیت ارائه نمی ده همیشه پنج شیش نفر به عنوان دستیار دور و بر این استاد غرب زده-که شیش ماه ایران بود و شیش ماه آمریکا-می پلکیدن و این دختر که تازه فهمیدم اسم کوچیکش بیتا است آسیستان نرم افزاریش بود.چشمای درشت مشکی،صورت گرد،لبهای گرد برجسته و هیکل تپلی داشت و خیلی لفظ قلم حرف می زد،یادمه موقعی که داشت عملکرد نرم افزار رو توضیح می داد-نرم افزاری که استادمون به نوشتنش می نازید-از عبارت پاپ آپ منو استفاده کرد و از اونجا که اون موقع هیچ یک از ما معنی شو نمی دونستیم خواسته نخواسته ایشون معروف شدن به خانوم پاپ آپ منو!!هیچ وقت نشد آمار این دختر رو در بیارم،هرچند خودم هم چندان تلاش نکردم،حلقه رو که به دستش دیدم بی خیال شدم ولی بعدها فهمیدم که حلقه هه سر کاری بوده!!خلاصه اون شب با دیدن عکسش آه از نهادم بلند شد،نه به خاطر یادآوری گذشته ها که بنده خدا عجیب از ریخت افتاده بود،ایشون هم در حال حاضر ساکن ایالات متحده ان و گویا یه پسر دارن ،مشخصاتی که در تشریح چهره اش گفتم همچنان پا برجا بود ولی یه برقی از جوونی اون موقعها تو چهره اش بود که الان دیگه وجودشو حس نمی کردم،در واقع بیتا از اون دست دخترایی بوده که خیلی زود می شکنن و زیبایی شون رو از دست می دن،همون جا به خودم گفتم کار درست رو گلسا کرد،تنها دختری که از جمع همکلاسهای من مجرد مونده دختری است به اسم گلسا،پسرها به خاطر چشمهای قشنگش بهش می گفتن سرندی پیتی ولی خب این سرندی پیتی ما اصلا توی باغ نبود و خب شاید به نفعش هم تموم شد چون این طور که شنیدم الان دانشجوی دوره دکترای دانشگاه مریلنده....یه نگاه به ساعتم کردم،از دوازده شب گذشته بود،من در حالی از اینترنت خارج شدم و برای خواب توی تختم دراز می کشیدم که هنوز ذهنم در گذشته ها سیر می کرد........ ؟
|
مریم.س بر خلاف مریم.ص دختری بی نهایت محجوب و خجالتی بود با چشمانی آبی و پوستی سفید،یادمه برای جزوه گرفتن از من می رفت دست به دامن دوستهاش می شد،دوست صمیمیش یه دختر چادر مشکی بود که الان با هم همکار هستیم،حالا اون دختر خودش فول مذهبی،خلاصه این اونو هل می داد و اون اینو و می اومدن دو نفری از من جزوه می گرفتن.یه نگاه به پروفایل مریم.س انداختم،ازدواج کرده و الان ساکن کاناداست،و جالب این که اونجا هم با حجاب کامل می گرده،یه عکس از خودش زیر یه مجسمه تو پروفایلش گذاشته بود با مانتو و روسری.؟
همکلاسی های بعدی که پیدا کردم رعنا،نازلی و مهتا بودن،سه دوست جدا نشدنی که در زمان خودشون خیلی متمدن فکر می کردن،در روزگاری که پوشیدن مانتوی روشن تذکر انضباطی داشت اونها مشکی نمی پوشیدن و تازه سمینار آشنایی با سازها و آهنگهای غربی بر پا می کردن!!انجمنهای اسلامی خونشون رو داغ داغ سر می کشیدن و بهشون لقب سه کله پوک رو داده بودن،حالا چه پوک چه سرشار از مغز،این سه نفر هم الان در ایالات متحده زندگی می کنن دو نفر اول یعنی رعنا(بعضی از پسرها از لجشون بهش می گفتن اسب چون قدش خیلی بلنده)و نازلی عضو گروه کر شدن،نازلی ظاهر ویولونیست شده و رعنا علاوه بر موسیقی،باله هم می رقصه،عکسشو در حالت رقص تو پروفایلش گذاشته بود و لبخندش نشون می داد از کارش راضیه هرچند شاید از نظر عده ای این که یه فارغ التحصیل رشته الکترونیک دانشکده فنی تهران بره در بلاد کفر رقاص بشه فاجعه آمیز باشه ولی اون دنبال آرزوش رفت و بهش رسید.... ؟
پرستو و سعیده هم ازدواج کردن و بچه دار شدن،پرستو که گل سر سبد خوشکلای رشته برق در زمان خودش بود الان یه دختر پنج ساله و سعیده یه پسر به همون سن داره.این دو نفر همیشه جدی بودن و به احدی راه نمی دادن،هر چند برای جزوه گرفتن سراغ من می اومدن،یادم نمی ره یکی از پسرا که تو کف پرستو بود یه بار بهم پیشنهاد کرد که شماره شو بذاره لای جزوه ام،ولی خب من قبول نکردم،نه به خاطر این که بچه مثبت بودم که هر آدم عاقلی با یه نگاه به دست چپ پرستو می فهمید طرف نامزد داره،با اجازه تون این حلقه رو من از روز اول دانشگاه تو انگشت ایشون رصد کرده و تو خماریش مونده بودم،حالا اون پسره رو چه حسابی اصرار می کرد الله و اعلم!؟؟
و خب در آخر سفر یکساعته ام در پروفایل سرکار خانوم مریم.ص برخوردم به یه چهره کاملا آشنا،دختری که زمانی عجیب تو نخش بودم و حتی یادمه تو یادداشتهام ازش اسم برده و گفته بودم کی نامزدشه؟...سال آخر دانشگاه من درس مدار منطقی رو گرفته بودم که استادش به اندازه ده واحد برای این درس سه واحدی از آدم کار می کشید و از اونجا که ایشون مدعی بودن در کل ایران کسی این درس رو با این کیفیت ارائه نمی ده همیشه پنج شیش نفر به عنوان دستیار دور و بر این استاد غرب زده-که شیش ماه ایران بود و شیش ماه آمریکا-می پلکیدن و این دختر که تازه فهمیدم اسم کوچیکش بیتا است آسیستان نرم افزاریش بود.چشمای درشت مشکی،صورت گرد،لبهای گرد برجسته و هیکل تپلی داشت و خیلی لفظ قلم حرف می زد،یادمه موقعی که داشت عملکرد نرم افزار رو توضیح می داد-نرم افزاری که استادمون به نوشتنش می نازید-از عبارت پاپ آپ منو استفاده کرد و از اونجا که اون موقع هیچ یک از ما معنی شو نمی دونستیم خواسته نخواسته ایشون معروف شدن به خانوم پاپ آپ منو!!هیچ وقت نشد آمار این دختر رو در بیارم،هرچند خودم هم چندان تلاش نکردم،حلقه رو که به دستش دیدم بی خیال شدم ولی بعدها فهمیدم که حلقه هه سر کاری بوده!!خلاصه اون شب با دیدن عکسش آه از نهادم بلند شد،نه به خاطر یادآوری گذشته ها که بنده خدا عجیب از ریخت افتاده بود،ایشون هم در حال حاضر ساکن ایالات متحده ان و گویا یه پسر دارن ،مشخصاتی که در تشریح چهره اش گفتم همچنان پا برجا بود ولی یه برقی از جوونی اون موقعها تو چهره اش بود که الان دیگه وجودشو حس نمی کردم،در واقع بیتا از اون دست دخترایی بوده که خیلی زود می شکنن و زیبایی شون رو از دست می دن،همون جا به خودم گفتم کار درست رو گلسا کرد،تنها دختری که از جمع همکلاسهای من مجرد مونده دختری است به اسم گلسا،پسرها به خاطر چشمهای قشنگش بهش می گفتن سرندی پیتی ولی خب این سرندی پیتی ما اصلا توی باغ نبود و خب شاید به نفعش هم تموم شد چون این طور که شنیدم الان دانشجوی دوره دکترای دانشگاه مریلنده....یه نگاه به ساعتم کردم،از دوازده شب گذشته بود،من در حالی از اینترنت خارج شدم و برای خواب توی تختم دراز می کشیدم که هنوز ذهنم در گذشته ها سیر می کرد........ ؟
|