<$BlogRSDURL$>

Tuesday, June 06, 2006

خب يا آلاه!من برگشتم،هركي سوغاتي مي خواد دستش بالا....يه كلام،خيلي خوش گذشت بچه ها،خيلي!جاي همه‌تون رو اونجا خالي كردم...واقعا كه يه سفر به جاي مناسب در يه شرايط مناسب چقدر مي تونه در تقويت روحيه آدم موثر باشه...انگاري رفته باشم تو دستگاه پالايش روح و تموم استرسهام گرفته شده باشه و شاداب و باطراوت بيرون اومده باشم...اين بار با يكي دوستام رفته بودم و از همون اول تصميم گرفتيم كمتر خريد كنيم و بيشتر تو برنامه‌هاي تفريحاتي ثبت نام بكنيم،از لحظه شروع حركت هم من شدم مسئول فيلمبرداري و دوستم عكاسي...حالت يه گزارش رو به خودش گرفته بود چون در حين فيلم گرفتن دوستم توضيح مي داد كه مثلا الان ما كجا هستيم و داريم چيكار مي كنيم...پرواز راحتي داشتيم و تور ليدر مون كه يه دختر برنزه لب درشت خوش هيكل بود شكل هنديها به اسم سپيده،ما رو تا هتل سياج-محل اقامتمون-راهنمايي كرد...هتله شيك و درست جنب خيابون اصلي دوبي يعني خيابون الخليج بود و از اونجا دورنماي دريا رو هم از اتاقت مي تونستي تماشا كني...اتاقه آخر تكنولوژي،درش با يه كارت شبيه عابربانك باز و بسته مي شد!تا رسيديم اثاثمون رو انداختيم زمين و دِ بدو پيش سپيده خانوم واسه ثبت نام...تور صافاري(صحرا نوردي)و وايلد وادي(پارك آبي)....تور كشتي تفريحي رو هم ثبت نام نكرديم چون سپيده مي گفت چرنده و اين اواخر يه كشتي آتيش گرفته...حالا راست و دروغش با خودش....از اونجا كه برنامه هامون از روز بعد شروع مي شد رفتيم واسه خريد سيتي سنتر...دستمون خوب افتاد و دوستم كلي كفش خوب با قيمت مناسب خريد و من هم يه شلوار مخمل گرفتم با يه گوشي نوكياي 1600 كه اينجا قيمت گرفته بودم دور و بر 80 تومن بود ولي حاجيتون با 59 تومن صاحب يه گوشي خوشكل مشكي رنگ با دكمه هاي براق شد!!!اينه!...بعدش هوس كرديم شام بخوريم،حماقت كرديم گفتيم بريم غذاي چيني بخوريم چون ارزون تره،آقا چهار تا تيكه بگم چي آخه،هرچي دوست دارين خودتون تصور كنين،برامون آوردن قد معذرت مي خوام فضله گربه!چقدر؟40 درهم،مي شه معادل 10 هزار تومن ناقابل!!گفتيم حالا اشكال نداره،مي خوريم هرجوري هست،حالا نگاه به بشقاب مي كنيم هرچي مي گرديم مي بينيم از قاشق چنگال خبري نيست!!دوستم برگشته مي گه فلاني اين ميل بافتني ها چيه كنار بشقابمون گذاشتن؟كاشف به عمل اومد كه چوب ژاپنيه!يعني ما بايد اون غذاي تخيلي رو با چوب ژاپني مي خورديم!!!!چقدر خنديديم خدا مي دونه،من البته بلد بودم با چوب ژاپني غذا بخورم ولي دوستم بنده خدا هركدوم از اين چوبا رو شكل كارد دستش گرفته بود و فرو مي كرد به اين تيكه هاي نحيف تاماگو(اسم خيلي ببخشيد ..خميش تاماگو سوشي بود!)و سعي مي كرد بياره دم دهنش ولي درست آخرين لحظه زرتي لقمه هه از وسط جر مي خورد و محتوياتش مي ريخت وسط ظرف!اصلا يه صحنه اي شده بود،اين چيني هام رد مي شدن مي خنديدن...چقدر عكس گرفتيم از اون صحنه ها........... ؟
تور صافاري بد نبود،البته اولش بنده به كاف عظما رفتم،آخه سوار تويوتا لنكروز مي كنن آدمو و بعد شروع مي كنن عين خر،باور كن عين خر،تو صحرا رانندگي كردن و اين تپه ها رو بالا و پايين رفتن!يه ساعت هم اين ديوونه بازي ادامه داره،حالا بگذريم كه اينجانب نازك نارنجي تشريف دارم ولي خب تازه ناهار ميل فرموده بودم و تكونهاي ماشين حالمو جا آورد،البته شكوفه نزديم ولي وقتي به مقصد رسيدم مدتي دراز به دراز افتاده بودم...وسط صحرا يه سري خيمه عربي درست كرده بودن و وسطش يه سن بزرگ با فرشي سبز و دورش تمام پشتي و زير انداز و ميز و اسباب پذيرايي...انواع اقسام غرفه ها هم بود،نوشيدني مجاني(البته به غير از الكل)،غرفه البسه و زيور آلات عربي براي انداختن عكس يادگاري،غرفه تتو و خالكوبي،قليون و چپق،شتر سواري و ...موزيك هم كه پخش مي شد و يه عده اي وسط مي رقصيدن..اما اصل برنامه شب و بعد صرف شام بود...شام كه به سبك عربها،يه سيخ كباب،يه سيخ جوجه كه روي آتيش طبيعي بريون شده بود...خلاصه شامه رو زده بوديم تو رگ كه يهو ديديم صداي جمعيت بلند شد،يه دختر عرب،چهره اش تو مايه هاي گوگوش ولي لباش پر ملات تر،ترگل ورگل،با موهايي صاف و بلند تا به كمر،چشمهاي درشت مداد كشيده ماهي شكل،سينه بند نقره اي و دامن پولك دوزي شده توري قرمز شرابي هزار چين،اومده بود وسط و چه رقصي مي كرد....اون قدر اين دختر خوش ناز و ادا بود و ماهرانه مي رقصيد و كمرش عين فنر تكون تكون مي خورد،ايرونيها كه هيچ،اين عربها ديگه همه دهنهاشون عين پنير پيتزا كش اومده بود و مشكل پيدا كرده بودن تو درست نشستن و هي مي گفتن الله!و بعدش با خنده مي گفتن بيب بيب!!....دختره يه نيم ساعتي تكي رقصيد،بعد به نوبت يه سري دخترها و يه سري پسرها و گاهي مردها رو مي آورد وسط و وادارشون مي كرد برقصن،چه صحنه هاي كميكي خلق مي شد بماند،يه مرده بود عقل كل فكر مي كرد دختره فارسي مي فهمه،وقتي دستشو گرفته بود تا بياردش وسط هي با يه التماسي مي گفت:نه نه ول كن،زنم الان منو مي كشه!!!....خلاصه حسن ختام برنامه با هجوم مردم به وسط صحنه بود چون اون قدر اون دختر عرب تماشاچي ها رو به وجد آورد كه دونه دونه اومدن وسط و ديگه وقتي ترانه دنيا ديگه مثل تو نداره بنيامين(كه بعضيها معتقدن در وصف امام زمون خوندتش!!)پخش مي شد بايد بوديد و مي ديديد اون وسط چه خبر بود!ايرونيها قرق كرده بودن اونجا رو و كوچيك و بزرگ،پير و جوون،دختر و پسر با شادي هرچه تمامتر مي رقصيدن،همون لحظه من به اين نتيجه رسيدم كه ايرونيها چه ملت شادي هستن،به خصوص دخترها كه داشتن اون شب ميدون داري مي كردن و بدون واهمه از حضور كميته و يا احتمالا يه خر مذهبي كه امر بهش مشتبه شده از پاپ كاتوليكتره و يا يه مردم آزار كه بخواد ازشون عكس بگيره مي رقصيدن و شاد بودن...اون صحنه يكي از زيباترين خاطراتم شد....و اما روز بعد قرار بود بريم پارك آبي....( ادامه دارد.!) ؟

|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com