Tuesday, May 30, 2006
امروز عصر بار و بنديلم رو بستم و ايشالا فردا عازم دوبي خواهم بود...جاي همه تون رو خالي مي كنم... دوستم امشب اومده بود امانتي هاش رو ازم پس بگيره،ميون حرفاش گفت همين چند لحظه پيش نايب الزياره بودم،ديدمش و حالش رو پرسيدم و گفتم حس مي كنم از بابت پيغامي كه از فرهاد بهت رسوندم ازم دلخور شدي؟و اون جواب داد:نه يه صحبت معمولي بود،شما يه چيزايي گفتي و من جواب دادم...مدتي صحبت كردن و دوستم در خاتمه صحبتهاش گفته خلاصه ما براي شما خيلي احترام قائليم و خيلي دوستتون داريم و اون جواب داده:من هم شما رو خيلي دوست دارم.... ؟
خب هر بدي و خوبي از ما ديديد حلالمون كنيد،ايشالا بي قضا بلا بريم و برگرديم روز دوشنبه مي آم يه سري مي زنم،خوش بگذره به همه،روتون رو مي بوسم بچه ها............ ؟
|
خب هر بدي و خوبي از ما ديديد حلالمون كنيد،ايشالا بي قضا بلا بريم و برگرديم روز دوشنبه مي آم يه سري مي زنم،خوش بگذره به همه،روتون رو مي بوسم بچه ها............ ؟
|