Thursday, May 25, 2006
بعد يك هفته كه روحيه ام عجيب بالا بود و به قول خودم خط عمره چسبيده بود تا ته(تكيه كلام اونهاييه كه زياد بازي كامپيوتر انجام داده باشن) يه دو روزي با افت روحيه مواجه شده بودم.همون درد قديمي و حرف هاي هميشگي. از امروز دوباره برگشتم به حالت عاديم...اين هواي تهران هم تكليف خودشو نمي دونه ظاهرا،خرداد و ارديبهشت قاطي شدن،نه به گرماي دور از انتظار و پيش از موعد ارديبهشت و نه به خنكي حالا...جمعه پيش مي خواستيم بريم كوه،در انتظار اومدن دوستم بودم كه حس كردم يه چيزي افتاده زير يه بوته زالزالك،جسد يه كلاغ،نه خود كلاغ...منتها جوجه اش...زنده بود و با دهن باز و چشماي گرد زل زده بود به من.دوربينم همراهم بود،گفتم برم چند تا عكس ازش بگيرم،هنوز كامل بهش نزديك نشده بودم كه يهو دو تا كلاغ بزرگ بهم حمله كردن،خيلي جالب بود،فكر مي كردم فقط تو فيلمها و كارتونها چنين اتفاقاتي مي افته.به هر ترتيبي بود رفتم يه جا قايم شدم،يه گربه سياه داشت نزديك مي شد و جوجه كلاغه رو ديده بود،صحنه هاي جالبي خلق شدن كه همه شونو عكس گرفتم،كاش مي شد مي ذاشتمشون تو وبلاگم تا شما هم تماشاش كنيد،ببينم كسي مي دونه يه راه آسون براي عكس گذاشتن تو بلاگ اسپات چيه؟
|
|