Sunday, May 14, 2006
برعكس خيلي ها كه شايد از اتوبان همت بيزار باشن،من از اتوبان همت خوشم مي آد چون هميشه برام فرصت فكر كردن رو ايجاد كرده...اكثر مطالبي كه در اين وبلاگ نوشتم توي مسير اتوبان همت و پشت ترافيك كمرشكنش به ذهنم رسيده...يادش به خير...سال 79-80 كه گرم نوشتن داستان بودم و صبحها در مسير رفتن به سر كار و بعد از ظهر ها وقتي خسته و كوفته سوار ميني بوس داشتم لاي جمعيت له مي شدم،ذهنم وسط ابرها مشغول خلق صحنه ها و وقايع داستانم بود.... ؟
امروز صبح همين طور كه بغل دست راننده تو تاكسي نشسته بودم و اون بنده خدا حرص و جوش خوران تو اون ترافيك سرسام آور،سعي در پيدا كردن يه وجب جا براي پيشروي داشت،من سخت مشغول تفكر اندر مسائل سطح بالا بودم!...به قول پانتي باز فلسفه خونم زده بود بالا...خلاصه بعد از كلي فكرهاي اجق وجق كه حتي خودم هم درست و حسابي ازش سر در نياوردم به اين نتيجه رسيدم كه آدميزاد هيچ وقت نبايد احساسات و نيازهاي طبيعيش رو سركوب كنه وگرنه روزي همون نيازهاي سركوب شده عليهش شورش مي كنن...به نظرم نتيجه جالبي اومد...خوب كه فكر كردم ديدم بيشتر جرمها و يا اعمال غير اخلاقي كه انسانها مرتكب مي شن به نوعي برمي گرده به همون عقدههايي كه در وجودشون ريشه دوونده و نشات گرفته از احساساتي است كه روزگاري مرتبا سركوب ميشده...من معتقدم هر آدمي حاكم سرزمين احساسات خودشه،همون طور كه اگه حاكم به مردم سرزمينش بي توجه باشه و مدام سركوبشون كنه،روزي مردمش عليهش قيام مي كنن و به خاك سياه مي نشوننش،ما هم اگه نسبت به خودمون ظالم باشيم،روزي عقده هامون ما رو سرنگون و ذليل مي كنن و.... خلاصه كلي فكرهاي قلمبه سلمبه كه امروز تو مسير رفتن به سر كار از ذهن من گذشت!!..... ؟
بگذريم،عده اي از دوستان،از طريق كامنت و يادداشت و آف لاين و ...گله كردن كه تو چرا توي چند پست قبلت طرف يه سري از وبلاگها رو گرفتي و ازشون تعريف مي كني،نكنه خبريه؟؟نه جان شما خبري نيست،منتها من با بعضي از وبلاگهاي دوستان بيشتر حال مي كنم و حالا براي اين كه مساوات رعايت بشه و از همه اسم برده باشم در تكميل اون پست مي گم كه وبلاگ مريم و ريحانه جون رو به خاطر نگاه ظريف و طنزشون به مسائل روزمره زندگي،و وبلاگ ساناز جون رو هم به خاطر اشعار لطيف و نوشته هاي موزون و معني دارش خيلي دوست دارم،ژينوس جان هم خلاصه نويس و نكته سنجه،ستايش خانوم هم تازه به جمع دوستان پيوستن و شايد زود باشه در مورد نوشتههاشون نظر بدم ولي همين رو بگم كه خيلي با احساس مي نويسن،آقا مهدي هم طنز پرداز شهير،هر وقت من سوژه كم بيارم مي رم به وبلاگش ناخونك مي زنم،و در آخر باز هم وبلاگ بر و بچه هاي درخت دوشاخه رو به خاطر اين كه جدا صادقانه و دوستانه و از ته قلب مي نويسن تحسين مي كنم،چون به نظرم خيلي هنره كه شيش نفر با هم يه وبلاگ رو اداره كنن و در مورد هم بنويسن و هرگز هم دچار اختلاف نظر نشن....خب از همه اسم بردم،آخيش راحت شدم،خوبه من مثل بعضي از وبلاگها يه قشون لينك ندارم وگرنه اين پست حالا حالا ها به انتها نمي رسيد!!! ؟
|
امروز صبح همين طور كه بغل دست راننده تو تاكسي نشسته بودم و اون بنده خدا حرص و جوش خوران تو اون ترافيك سرسام آور،سعي در پيدا كردن يه وجب جا براي پيشروي داشت،من سخت مشغول تفكر اندر مسائل سطح بالا بودم!...به قول پانتي باز فلسفه خونم زده بود بالا...خلاصه بعد از كلي فكرهاي اجق وجق كه حتي خودم هم درست و حسابي ازش سر در نياوردم به اين نتيجه رسيدم كه آدميزاد هيچ وقت نبايد احساسات و نيازهاي طبيعيش رو سركوب كنه وگرنه روزي همون نيازهاي سركوب شده عليهش شورش مي كنن...به نظرم نتيجه جالبي اومد...خوب كه فكر كردم ديدم بيشتر جرمها و يا اعمال غير اخلاقي كه انسانها مرتكب مي شن به نوعي برمي گرده به همون عقدههايي كه در وجودشون ريشه دوونده و نشات گرفته از احساساتي است كه روزگاري مرتبا سركوب ميشده...من معتقدم هر آدمي حاكم سرزمين احساسات خودشه،همون طور كه اگه حاكم به مردم سرزمينش بي توجه باشه و مدام سركوبشون كنه،روزي مردمش عليهش قيام مي كنن و به خاك سياه مي نشوننش،ما هم اگه نسبت به خودمون ظالم باشيم،روزي عقده هامون ما رو سرنگون و ذليل مي كنن و.... خلاصه كلي فكرهاي قلمبه سلمبه كه امروز تو مسير رفتن به سر كار از ذهن من گذشت!!..... ؟
بگذريم،عده اي از دوستان،از طريق كامنت و يادداشت و آف لاين و ...گله كردن كه تو چرا توي چند پست قبلت طرف يه سري از وبلاگها رو گرفتي و ازشون تعريف مي كني،نكنه خبريه؟؟نه جان شما خبري نيست،منتها من با بعضي از وبلاگهاي دوستان بيشتر حال مي كنم و حالا براي اين كه مساوات رعايت بشه و از همه اسم برده باشم در تكميل اون پست مي گم كه وبلاگ مريم و ريحانه جون رو به خاطر نگاه ظريف و طنزشون به مسائل روزمره زندگي،و وبلاگ ساناز جون رو هم به خاطر اشعار لطيف و نوشته هاي موزون و معني دارش خيلي دوست دارم،ژينوس جان هم خلاصه نويس و نكته سنجه،ستايش خانوم هم تازه به جمع دوستان پيوستن و شايد زود باشه در مورد نوشتههاشون نظر بدم ولي همين رو بگم كه خيلي با احساس مي نويسن،آقا مهدي هم طنز پرداز شهير،هر وقت من سوژه كم بيارم مي رم به وبلاگش ناخونك مي زنم،و در آخر باز هم وبلاگ بر و بچه هاي درخت دوشاخه رو به خاطر اين كه جدا صادقانه و دوستانه و از ته قلب مي نويسن تحسين مي كنم،چون به نظرم خيلي هنره كه شيش نفر با هم يه وبلاگ رو اداره كنن و در مورد هم بنويسن و هرگز هم دچار اختلاف نظر نشن....خب از همه اسم بردم،آخيش راحت شدم،خوبه من مثل بعضي از وبلاگها يه قشون لينك ندارم وگرنه اين پست حالا حالا ها به انتها نمي رسيد!!! ؟
|