Friday, February 17, 2006
امروز رفتم فيلم چهارشنبه سوري...هيچ فكر نمي كردم براش صف بسته باشن اون هم سانس 4:30 عصر و تو اين سوز سرما...خلاصه تا نوبت بهمون برسه دور از جون همه تون سگ لرز مي كرديم و قربون شانس هميشه خوبم برم،بليت درست جلو دماغم تموم شد،ولي خب چون عزمم رو جزم كرده بودم كه اين فيلم رو ببينم،رفتم سراغ رزرو ها و گفتم آقا من يه نفر بيشتر نيستم،بليتي مليتي چيزي اضاف نيومده؟فوري هم هزاري هه رو كشيدم بيرون و گذاشتم كف دست طرف،يه نگاهي به اطرافش كرد و يه بليت خوشگل ناز بهم داد كه بعدا فهميدم چه جاي خوبي هم بوده،درست وسط سينما با بهترين چشم انداز...خلاصه ما كلي خوش به حالمون شد طوري كه گفتيم خودمون رو تحويل بگيريم و رفتم يه بسته چيپس سركه نمكي گرفتم و يه سانديس آناناش هم زدم تنگش و جاتون خالي حالشو برديم!آخه من معمولا عادت به چيز خوردن سر تماشاي فيلم ندارم،اين قدر بدم مي آد از اينايي كه درست وسط فيلم كه تو تمركز كردي و رفتي تو بحر داستان،يهو جرق جرق بازكردن خوراكي هاشون در مي آد،ولي خب اين دفعه استثنا بود......داستان فيلم به دلم نشست،ترانه عليدوستي هم كه مثل هميشه خوب و مسلط بازي مي كرد و خب من هم كه طرفدارشم اساسي و حتي در نقش يه دختر سرايدار كه كارش تميز كردن خونه هاي مردمه هم عجيب مي خواستمش!(حالا كيه كه به ما بدتش!!)....داشتم از داستان فيلم مي گفتم،از سبك كار اصغر فرهادي خوشم مي آد،هميشه حس مي كنم اگه روزي مي خواستم داستاني بنويسم و يا فيلمي بسازم،سراغ موضوعاتي شبيه كارهاي فرهادي مي رفتم...اتفاقا اين فيلم هم برام آموزه هايي داشت،مدتي هست كه تو ذهنم دارم روي يه داستان جديد كار مي كنم و چهارچوبش رو هم در آوردم ولي خب نوشتنش رو گذاشتم براي وقتي كه كارم با اين سه جلد كتابي كه نوشتم و هنوز تو چاپ جلد اولش موندم تموم بشه....جديدا پيگيري كردم فهميدم وزارت ارشاد بهش گير داده،با اين اوضاع قاراشميش هم بعيد مي دونم مجوز چاپ بگيره،در هر صورت من كه مصمم شدم اگه اجازه چاپ بهش ندادن كامل بريزمش روي نت تا مجانا در اختيار همه باشه....خلاصه كه اين فيلم فرهادي هم مثل كاراي قبليش مورد پسندم قرار گرفت و خب ترانهاش هم به جاي خودش......!؟
برگشتني جالب بود،داشتم مي پيچيدم تو وصال كه يه پسر جوون با يه دختر خوشكل نرم و نازك از جلو ماشينم رد شدن...نمي دونيد چقدر از ديدنشون كيف كردم،مي دونيد چرا؟چون اون پسر جوون قد بلند هميشه خوش تيپ،همكلاس سابق دوره دبيرستانم بود!يادمه اون موقعها بهش مي گفتم با اين تيپ اروپايي كه داري خوشكل ترين دخترها به پستت خواهند خورد،و اون حرف منو قبول نداشت،طفلي باباش از اون گيرها بود و براي پسره اعصاب نمونده بود،حتي يادمه مي گفتن مدتي خونه رو ترك كرده بوده،القصه بعد يازده سال ديدنش حتي براي چند لحظه برام يه حس خوشايندي داشت،خصوصا كه احساس كردم اصلا تو اين چند سال تغييري نكرده و خب دختري هم كه گيرش اومده ملوس و ماماني و تو دل برو بود.................ختم كلوم اين كه خركيف از تماشاي فيلمي خوب،ديدن ترانه اي دوست داشتني و سرآمد همه اينا،دوستي كه سالها مي شد كه نديده بودمش،عربده كشان گاز رو مي بستم به پشت اين ابوطياره بنده خدام و پيش مي رفتم......خدا رو شكر شب بسيار خاطره انگيزي بود............................................!؟
|
برگشتني جالب بود،داشتم مي پيچيدم تو وصال كه يه پسر جوون با يه دختر خوشكل نرم و نازك از جلو ماشينم رد شدن...نمي دونيد چقدر از ديدنشون كيف كردم،مي دونيد چرا؟چون اون پسر جوون قد بلند هميشه خوش تيپ،همكلاس سابق دوره دبيرستانم بود!يادمه اون موقعها بهش مي گفتم با اين تيپ اروپايي كه داري خوشكل ترين دخترها به پستت خواهند خورد،و اون حرف منو قبول نداشت،طفلي باباش از اون گيرها بود و براي پسره اعصاب نمونده بود،حتي يادمه مي گفتن مدتي خونه رو ترك كرده بوده،القصه بعد يازده سال ديدنش حتي براي چند لحظه برام يه حس خوشايندي داشت،خصوصا كه احساس كردم اصلا تو اين چند سال تغييري نكرده و خب دختري هم كه گيرش اومده ملوس و ماماني و تو دل برو بود.................ختم كلوم اين كه خركيف از تماشاي فيلمي خوب،ديدن ترانه اي دوست داشتني و سرآمد همه اينا،دوستي كه سالها مي شد كه نديده بودمش،عربده كشان گاز رو مي بستم به پشت اين ابوطياره بنده خدام و پيش مي رفتم......خدا رو شكر شب بسيار خاطره انگيزي بود............................................!؟
|