<$BlogRSDURL$>

Sunday, July 24, 2005

امروز تو مسير برگشت از سر كار به منزل عجيب به يادت افتاده بودم...چقدر دلم هوست رو كرده بود....مدتها بود اين طور تو رو با تمام وجود نخواسته بودم....به خودم گفتم چرا بايد فراموشت كنم؟تو كه آزاري بهم نمي رسوني...دوست داشتنت هيچ زحمتي برام نداره،همون طور كه براي تو نداشته....تو رو صميمانه و از صميم قلب دوست دارم....تو خود دوست داشتن و محبتي آرزو!ممكنه گاهي از دوريت دچار دلتنگي بشم،ولي اين تلخي در سايه احساس عميقي كه از فكر كردن به تو بهم دست مي ده گم مي شه....آرزو حس مي كنم كه هر كس ديگري هم به جاي تو وارد زندگيم بشه،هرگز به اندازه تو دوستش نخواهم داشت،تو صاحب اول و آخر بيشترين عشق و علاقه مني....اصلا با دوست داشتن تو مي تونم بقيه رو هم دوست داشته باشم،وقتي به تو فكر مي كنم وجودم چنان آكنده از مهر و محبت مي شه كه مي تونم سخاوتمندانه اون رو ميون هزاران نفر تقسيم كنم و باز هم سهم بزرگي براي خودم باقي بمونه.....متشكرم آرزو!ممنونم كه باعث شدي اين طور بسيط فكر كنم و ژرف و بي انتها دوست داشته باشم....تو رو دوست دارم آرزو،و هميشه در راه اثبات اين دوستي تلاش خواهم كرد.

|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com