Saturday, November 06, 2004
اگه حاكم مي شدم چيكار مي كردم؟اين سوالي بود كه امروز تو راه از خودم پرسيدم.خب من اگه حاكم مي شدم خيلي كارها مي كردم،ولي تمركزم بيشتر روي كارهاي اصلاحي بود.اول مي گفتم ما بايد كمي فرهنگمون پيشرفت كنه،پس كارهاي فرهنگي مي كردم،آموزش مي دادم و سعي مي كردم همه رو با زبون خوش تعليم بدم.از اونجايي كه هميشه عده اي ساز مخالف مي زنن،اول دقت مي كردم ببينم چه تيپ آدمي و با چه ميزان عقل و خردي منتقد منه،اگه احساس مي كردم طرف فقط عرعرش بلنده ولي تو كله اش آثاري از هوش انساني پيدا نمي شه،بيخود وقتم رو تلفش نمي كردم،گو اين كه هميشه براي نظر بزرگان و فرزانگان احترام قائل مي شدم.
روي ظاهر مردم كار مي كردم و سعي مي كردم از لحاظ پوشش،اون چيزي رو كه هم احترام مي آره و هم آسايش باب كنم.خانوم و آقا فرقي نمي كرد،مهم اين بود كه پوشش جوري نباشه كه يه عده اي فكر كنن در حقشون اجحاف شده.سعي نمي كردم به زور همه رو بفرستم بهشت،كار جهنم رو كساد نمي كردم،ولي خب به بعضيها چنان درسي مي دادم كه فراموششون نشه.داريم به قسمتهاي خشن كار مي رسيم.صادقانه بهتون بگم كه من حاكم بسيار سخت گير و شايد مستبدي مي شدم.من دو چيز رو نمي تونم تحمل كنم،يكي فضولي و بدخواهي و ديگري بوقلمون صفتي.مورد اول رو با آموزش همراه با جريمه هاي نقدي برطرف مي كردم.مثلا مي گفتم هر كس تو زندگي مردم فضولي كنه و با بدخواهي پشت سرشون حرف بزنه صد هزارتومن جريمه!باور كنيد به يك ماه نمي كشيد كه همه اين عادت بد رو كنار مي گذاشتن.به موازات اين جرائم،آموزش باعث مي شد در دراز مدت اين عادت زشت از ذهن همه پاك بشه و جامعه اي با اذهان خوش فكر داشته باشيم.دم فضولي و بدخواهي كه چيده مي شد مي رفتم سراغ بوقلمون صفتها و بي پرچمها!هوم!يك خوابي براشون ديدم،يك آشي براشون بپزم...متاسفانه اين تيپ آدمها در هر رژيمي و حكومتي برنده ان،چون خودشون رو به كمترين چيز مي فروشن و براي اين كه بالا برن حاضرن تن به هر كاري بدن و از گردة هر كسي سواري بگيرن.بيشترين ضررها رو در هر حكومتي از اين دست افراد متحمل مي شيم.پس چاره اي نيست جز اين كه حذفشون كنيم يا به عبارت صحيح تر نسلشون رو منقرض بكنيم.
اگه من حاكم بودم،اول يه طرح شناسايي و جمع آوري براي اين تيپ افراد مي گذاشتم،بعد دو دسته شون مي كردم،دستة اول كه خائن و اصلاح ناپذير بودن رو به روش مرحوم هيتلر در كوره هاي مخصوص مي سوزوندم و با صادر كردن خاكسترشون تحت عنوان كود انساني،كلي ارز وارد مملكت مي كردم و به اين ترتيب هم به اقتصاد جامعه كمك مي كردم و هم جامعه رو از لوث وجود اين جور انگلها پاك مي كردم و از همه مهمتر به خدا در اجراي طرح كنترل جمعيت كمك شاياني مي كردم.بعد مي رفتم سراغ گروه دوم،گروهي كه ادعاي استضعاف مي كنن،ولي در خفا لبي هم به مشك مي زنن،خب براي اونها خواب بهتري ديدم.آقا ادعا مي كني دوست داري مثل فلان حضرت زندگي كني؟هر روز مي ري بالا منبر و واسه جوونهاي مردم روزه مي خوني و اشك ريزان آرزو مي كني اي كاش در فلان صحرا شهيد مي شدي و يا مثل فلان بزرگوار در كمال بي بضاعتي با يه ليوان شير و گرده اي نان مي ساختي؟اشكالي نداره،بيا كه من اومدم تو رو به آرزوت برسونم.تمام اون عزيزاني رو كه چنين آرزويي دارن يك جا و همراه با خانواده مي فرستادم صحراي سينا تا به مدت يكسال تو چادر زندگي كنن،بدون هيچ گونه امكاناتي و فقط با يه ليوان شير و گرده اي نان،اگر هم خيلي طالب بودن مي فرستادمشون خط اول جنگ جلو تيربار دشمن تا زودتر به آرزشون برسن،خلاصه بعد كه حسابي حالشون جا اومد ازشون مي پرسيدم هنوز حاضرن اون شر و ور ها رو به خورد جوونهاي ساده لوح مردم بدن و ادعاي درويشي بكنن در حالي كه سرهاي خودشون تا گردن تو آخوره يا نه؟
بله،خلاصه من يه همچين حاكمي مي شدم....خودمونيم ها،ولي عجب حاكم بي رحمي مي شدم.همينه، قدرت فساد مي آره،ممكنه خود حاكم بد نباشه ولي اطرافيانش،همون بوقلمون صفتهاي فرصت طلب،هميشه كاري خواهند كرد كه حكومت به بي راهه بره.آقا بيخود نگفتن هر كسي دست كم چهار سال و حداكثر هشت سال بر مسند قدرت بشينه،اين چيزا همه حساب و كتاب داره،هره اي و بند تنبوني كه نيست! در هر حال ،دعا كنيد من هيچ وقت حاكم نشم،هيچ دوست ندارم كارهايي رو بكنم كه باطنا بهش رضايت ندارم ولي صلاح مملكت در اينه كه انجامش بدم.خدا كنه هميشه تو اين اتاق كوچيك و دربسته خودم،سرم به كارم باشه و بيشتر و بيشتر بنويسم.تا مي نويسم احساس مي كنم كه هستم و روزي كه نباشم همراه آرزوم مي رم به جايي كه فقط خودم باشم و خودش....
|
روي ظاهر مردم كار مي كردم و سعي مي كردم از لحاظ پوشش،اون چيزي رو كه هم احترام مي آره و هم آسايش باب كنم.خانوم و آقا فرقي نمي كرد،مهم اين بود كه پوشش جوري نباشه كه يه عده اي فكر كنن در حقشون اجحاف شده.سعي نمي كردم به زور همه رو بفرستم بهشت،كار جهنم رو كساد نمي كردم،ولي خب به بعضيها چنان درسي مي دادم كه فراموششون نشه.داريم به قسمتهاي خشن كار مي رسيم.صادقانه بهتون بگم كه من حاكم بسيار سخت گير و شايد مستبدي مي شدم.من دو چيز رو نمي تونم تحمل كنم،يكي فضولي و بدخواهي و ديگري بوقلمون صفتي.مورد اول رو با آموزش همراه با جريمه هاي نقدي برطرف مي كردم.مثلا مي گفتم هر كس تو زندگي مردم فضولي كنه و با بدخواهي پشت سرشون حرف بزنه صد هزارتومن جريمه!باور كنيد به يك ماه نمي كشيد كه همه اين عادت بد رو كنار مي گذاشتن.به موازات اين جرائم،آموزش باعث مي شد در دراز مدت اين عادت زشت از ذهن همه پاك بشه و جامعه اي با اذهان خوش فكر داشته باشيم.دم فضولي و بدخواهي كه چيده مي شد مي رفتم سراغ بوقلمون صفتها و بي پرچمها!هوم!يك خوابي براشون ديدم،يك آشي براشون بپزم...متاسفانه اين تيپ آدمها در هر رژيمي و حكومتي برنده ان،چون خودشون رو به كمترين چيز مي فروشن و براي اين كه بالا برن حاضرن تن به هر كاري بدن و از گردة هر كسي سواري بگيرن.بيشترين ضررها رو در هر حكومتي از اين دست افراد متحمل مي شيم.پس چاره اي نيست جز اين كه حذفشون كنيم يا به عبارت صحيح تر نسلشون رو منقرض بكنيم.
اگه من حاكم بودم،اول يه طرح شناسايي و جمع آوري براي اين تيپ افراد مي گذاشتم،بعد دو دسته شون مي كردم،دستة اول كه خائن و اصلاح ناپذير بودن رو به روش مرحوم هيتلر در كوره هاي مخصوص مي سوزوندم و با صادر كردن خاكسترشون تحت عنوان كود انساني،كلي ارز وارد مملكت مي كردم و به اين ترتيب هم به اقتصاد جامعه كمك مي كردم و هم جامعه رو از لوث وجود اين جور انگلها پاك مي كردم و از همه مهمتر به خدا در اجراي طرح كنترل جمعيت كمك شاياني مي كردم.بعد مي رفتم سراغ گروه دوم،گروهي كه ادعاي استضعاف مي كنن،ولي در خفا لبي هم به مشك مي زنن،خب براي اونها خواب بهتري ديدم.آقا ادعا مي كني دوست داري مثل فلان حضرت زندگي كني؟هر روز مي ري بالا منبر و واسه جوونهاي مردم روزه مي خوني و اشك ريزان آرزو مي كني اي كاش در فلان صحرا شهيد مي شدي و يا مثل فلان بزرگوار در كمال بي بضاعتي با يه ليوان شير و گرده اي نان مي ساختي؟اشكالي نداره،بيا كه من اومدم تو رو به آرزوت برسونم.تمام اون عزيزاني رو كه چنين آرزويي دارن يك جا و همراه با خانواده مي فرستادم صحراي سينا تا به مدت يكسال تو چادر زندگي كنن،بدون هيچ گونه امكاناتي و فقط با يه ليوان شير و گرده اي نان،اگر هم خيلي طالب بودن مي فرستادمشون خط اول جنگ جلو تيربار دشمن تا زودتر به آرزشون برسن،خلاصه بعد كه حسابي حالشون جا اومد ازشون مي پرسيدم هنوز حاضرن اون شر و ور ها رو به خورد جوونهاي ساده لوح مردم بدن و ادعاي درويشي بكنن در حالي كه سرهاي خودشون تا گردن تو آخوره يا نه؟
بله،خلاصه من يه همچين حاكمي مي شدم....خودمونيم ها،ولي عجب حاكم بي رحمي مي شدم.همينه، قدرت فساد مي آره،ممكنه خود حاكم بد نباشه ولي اطرافيانش،همون بوقلمون صفتهاي فرصت طلب،هميشه كاري خواهند كرد كه حكومت به بي راهه بره.آقا بيخود نگفتن هر كسي دست كم چهار سال و حداكثر هشت سال بر مسند قدرت بشينه،اين چيزا همه حساب و كتاب داره،هره اي و بند تنبوني كه نيست! در هر حال ،دعا كنيد من هيچ وقت حاكم نشم،هيچ دوست ندارم كارهايي رو بكنم كه باطنا بهش رضايت ندارم ولي صلاح مملكت در اينه كه انجامش بدم.خدا كنه هميشه تو اين اتاق كوچيك و دربسته خودم،سرم به كارم باشه و بيشتر و بيشتر بنويسم.تا مي نويسم احساس مي كنم كه هستم و روزي كه نباشم همراه آرزوم مي رم به جايي كه فقط خودم باشم و خودش....
|