<$BlogRSDURL$>

Tuesday, June 29, 2004

بعضی اوقات تحمل دوریت چقدر سخت می شه آرزو! مثلا امروز عصر...موقع برگشتن، همین طور که به مناظر بیرون چشم دوخته بودم یهو غصه به قلبم هجوم آورد...غم دوریت به قلبم فشار آورد، بدجوری هوس تو رو کردم آرزو...الان کجایی؟ چیکار می کنی؟ اصلا به من فکر می کنی؟
گاهی اوقات سکوت کردن چه مشکل می شه، خویشتن داری چه زجر آوره! دلت می خواد از ته دل فریاد بکشی...دلت می خواد از ژرفترین نقطه قلبت اسم محبوبتو صدا بزنی.... آرزووووووووووووووووووووو! بذار همه نگات کنن، بذار همه فکر کنن دیوونه ای، چه خیالیه؟ وقتی دستت خالیه، وقتی کسی تو خونه دلت زندگی نمی کنه، چه سالم، چه دیوونه، چه فرقی داره؟
سکوتم پر از فریاده آرزو، از بیرون آرومم ولی از داخل دارم می سوزم، دارم آتیش می گیرم، دارم خرد می شم، له می شم، دارم از بین می رم! ... ولی نباید نشون بدم، نباید اعتراض کنم، ازم خواستی سکوت کنم، با خواهش ازم خواستی بهت نگم چقدر دوستت دارم، قبول کردم، دهنمو رو هزار تا حرف که می خواستم فقط به تو بگم بستم و چیزی نگفتم ، فقط بخاطر تو، چون خواهش کردی بهت نگم، ولی آرزو پس من چی؟ دارم می ترکم، دارم منفجر می شم... تموم اون نا گفته ها به انضمام کلی شکایت که تو این مدت در وجودم جمع شده رو ذهنم سنگینی می کنه، به کی بگم آرزو؟ به کی؟ حرفی رو که برای تو کنار گذاشته بودم رو که نمی تونم به غریبه بگم! چقدر سخته! سکوت کردن چقدر سخته..... عکستو که تماشا می کنم آروم می شم، یه آهنگ ملایم چینی هست که روزی صد دفعه گوش می دم، تمش یه جوریه، انگار داره می گه: آی آرزو! برگرد پیشم آرزو.... باور نمی کنی، ولی اون آهنگ همینو می گه، گوش می دم و زیر لب زمزمه می کنم: آی آرزو...آی آرزو...آی آرزو، برگرد پیشم آرزو...
نمی دونم چرا نمی تونم فراموشت کنم،البته چرا، می دونم، خیلی هم خوب می دونم، چون نمی خوام! تو بخشی از وجودم شدی، بخشی از قلبم، احساسم، اعتقادم... خاطره تو همچون نقشی است که روی سنگ دلم کنده کاری کرده باشن، از بین نمی ره، شسته نمی شه، تا ابد می مونه آرزو....آرزو دعا کن دیوونه بشم، دعا کن عقل از سرم بپره، فقط در اون صورته که فراموشت می کنم، فقط در اون صورت.... دیوونه غم نداره، هیچ چیزی کم نداره...........................................!!!؟

|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com