Saturday, June 26, 2004
پیرو شبهای قبل، دیشب هم بعد بازی بی خوابی زده بود به سرم و باز واسه خودم رفته بودم بالا منبر!... نمی دونم این چه صیغه ایه، ولی از قدیم و ندیم هر وقت بی خواب می شدم فوری فکر و خیال به مغزم هجوم می آورده و نتیجه گیریهای مختلف و عمدتا اخلاقی در ذهنم شکل می گرفته... دیشب هم یکی از احساسی ترین و پر شورترین سخنرانیهام رو برای خودم انجام دادم...می دونید، من خیلی قانعم، اصلا نیازی به شنونده ندارم، خودم شنونده حرفهای خودمم، با اونا می خندم و گریه می کنم... دیشب هم یه دفعه اوقدر زدم تو مد احساسات و واسه خودم حرفهای رمانتیک زدم که اگه یه ذره دیگه ادامه می دادم اشکم سرازیر می شد! سابقه ام تو این زمینه خرابه، حالا تازه بزرگ شدم، قدیمها که یهو چنان بغضم می ترکید مگه می شد جمعش کرد!... ولی خب حالا که مثلا بزرگ شدیم و واسه خودمون مردی هستیم فقط کمی چشمام مرطوب می شه که خب اونم واسه هر آدمیزادی که قلب و احساس داره طبیعیه دیگه!....
دیشب به خودم می گفتم که چقدر عشق بی ارزش شده... همه چیز شده پول، مادیات... اگه می خوای عشقت رو به کسی ثابت کنی باید اول نشون بدی که حاضری چند سکه براش خرج کنی... آدمیزاد ارزش عشق رو با پول عوض کرده، در حالی که به نظر من با ارزشترین چیزی که آدم می تونه به عنوان ودیعه به معشوقش هدیه کنه عشقه...عشق پاک و بی انتها...آیا برای عشق واقعی می شه عددی ذکر کرد؟ مثلا می شه گفت عشق من به شما معادل این قدر سکه است؟ یقینا نمی شه، عشق از جنس ماوراء الطبیعه است، نمی شه براش ارزش مادی قائل شد... و اونوقت این بشر ظاهر نگر، اومده بین مادیات و چیزی که نمی شه هیچ ارزشی براش تعیین کرد، اولی رو انتخاب کرده... واقعا چقدر زندگی ما بی ارزش شده! خودمون رو می فروشیم، ارزش خودمون رو با پول محک می زنیم، این یکی می گه من اینقدر سکه می ارزم، اون یکی می گه من اونقدر می ارزم... اونچه بیشتر باعث تاسفه اینه که همه هم می دونیم داریم اشتباه می کنیم ولی با علم به این مسئله مرتکب اشتباه می شیم... خود منی که اینجا دارم سنگ عشقو به سینه می زنم، فردایی که بخوام زن بگیرم اول می رم سراغ مادیات...در واقع چاره ای جز این ندارم،جامعه ای که توش زندگی می کنم ارجحیت اول رو برای مادیات قائل شده، من چاره ای جز پیروی ندارم وگرنه محکوم به فنام، همین جامعه ای که همه به غلط بودن باورهاش واقفن منو نابود خواهد کرد... گاهی اوقات به انسانهایی که قرنها قبل در کمال سادگی زندگی می کردن حسودیم می شه، اونا هر مشکلی هم که داشتن، لا اقل در انتخابشون بر اساس عشق عمل می کردن... زندگی ما در حال حاضر اونقدر با مادیات، مدرک، موقعیت شغلی و خانوادگی عجین شده که دیگه امیدی به بهبودش وجود نداره، ازدواج شده کلاف سر در گم... فکر می کنید چرا سن ازدواج این قدر بالا رفته؟ چرا این قدر آمار طلاق بالا رفته؟ برای این که معیار های انتخاب عوض شده...بهتره بگم غلط شده... یه چیزایی که هیچ ربطی به مسئله ازدواج نداره اومده شده جزو شرایط انتخاب... عشق دیگه شرط اول نیست،حتی شرط آخر هم نیست، اصلا عشق دیگه جزو شرایط انتخاب نیست!! عشقو بی ارزش کردن، بهش مفهوم جنون و دیوانگی دادن،همه دست به دست هم دادن تا انتخابی که بر اساس عشق صورت می گیره رو بچگانه، کم ارزش و محکوم به شکست جلوه بدن و موفق هم شدن! روزنامه ها رو باز کنید، ببینید چند تا مقاله در مورد بی ارزش بودن ازدواجهای صرفا احساسی نوشته...بله، اونها دروغ نمی گن، ازدواجهای صرفا احساسی در مملکت ما محکوم به شکسته، ولی نه به این خاطر که انتخاب احساسی اشتباهه بلکه به این دلیل که قوانین جامعه ما برعکس تمام قوانین دنیاست! چرا تو خارج از این حرفها نمی زنن؟ چرا اونجا نمی گن بیاید پول و پله و خانواده طرفو چهار چشمی بگیرید زیر ذره بین؟ البته فرهنگ خارجیها رو صد در صد تایید نمی کنم ولی شک ندارم که در مواردی از ما بهتره... ما به بیراهه رفتیم، راه خودمون رو گم کردیم... ما عشق رو به چند سکه نا قابل فروختیم...وای بر ما
|
دیشب به خودم می گفتم که چقدر عشق بی ارزش شده... همه چیز شده پول، مادیات... اگه می خوای عشقت رو به کسی ثابت کنی باید اول نشون بدی که حاضری چند سکه براش خرج کنی... آدمیزاد ارزش عشق رو با پول عوض کرده، در حالی که به نظر من با ارزشترین چیزی که آدم می تونه به عنوان ودیعه به معشوقش هدیه کنه عشقه...عشق پاک و بی انتها...آیا برای عشق واقعی می شه عددی ذکر کرد؟ مثلا می شه گفت عشق من به شما معادل این قدر سکه است؟ یقینا نمی شه، عشق از جنس ماوراء الطبیعه است، نمی شه براش ارزش مادی قائل شد... و اونوقت این بشر ظاهر نگر، اومده بین مادیات و چیزی که نمی شه هیچ ارزشی براش تعیین کرد، اولی رو انتخاب کرده... واقعا چقدر زندگی ما بی ارزش شده! خودمون رو می فروشیم، ارزش خودمون رو با پول محک می زنیم، این یکی می گه من اینقدر سکه می ارزم، اون یکی می گه من اونقدر می ارزم... اونچه بیشتر باعث تاسفه اینه که همه هم می دونیم داریم اشتباه می کنیم ولی با علم به این مسئله مرتکب اشتباه می شیم... خود منی که اینجا دارم سنگ عشقو به سینه می زنم، فردایی که بخوام زن بگیرم اول می رم سراغ مادیات...در واقع چاره ای جز این ندارم،جامعه ای که توش زندگی می کنم ارجحیت اول رو برای مادیات قائل شده، من چاره ای جز پیروی ندارم وگرنه محکوم به فنام، همین جامعه ای که همه به غلط بودن باورهاش واقفن منو نابود خواهد کرد... گاهی اوقات به انسانهایی که قرنها قبل در کمال سادگی زندگی می کردن حسودیم می شه، اونا هر مشکلی هم که داشتن، لا اقل در انتخابشون بر اساس عشق عمل می کردن... زندگی ما در حال حاضر اونقدر با مادیات، مدرک، موقعیت شغلی و خانوادگی عجین شده که دیگه امیدی به بهبودش وجود نداره، ازدواج شده کلاف سر در گم... فکر می کنید چرا سن ازدواج این قدر بالا رفته؟ چرا این قدر آمار طلاق بالا رفته؟ برای این که معیار های انتخاب عوض شده...بهتره بگم غلط شده... یه چیزایی که هیچ ربطی به مسئله ازدواج نداره اومده شده جزو شرایط انتخاب... عشق دیگه شرط اول نیست،حتی شرط آخر هم نیست، اصلا عشق دیگه جزو شرایط انتخاب نیست!! عشقو بی ارزش کردن، بهش مفهوم جنون و دیوانگی دادن،همه دست به دست هم دادن تا انتخابی که بر اساس عشق صورت می گیره رو بچگانه، کم ارزش و محکوم به شکست جلوه بدن و موفق هم شدن! روزنامه ها رو باز کنید، ببینید چند تا مقاله در مورد بی ارزش بودن ازدواجهای صرفا احساسی نوشته...بله، اونها دروغ نمی گن، ازدواجهای صرفا احساسی در مملکت ما محکوم به شکسته، ولی نه به این خاطر که انتخاب احساسی اشتباهه بلکه به این دلیل که قوانین جامعه ما برعکس تمام قوانین دنیاست! چرا تو خارج از این حرفها نمی زنن؟ چرا اونجا نمی گن بیاید پول و پله و خانواده طرفو چهار چشمی بگیرید زیر ذره بین؟ البته فرهنگ خارجیها رو صد در صد تایید نمی کنم ولی شک ندارم که در مواردی از ما بهتره... ما به بیراهه رفتیم، راه خودمون رو گم کردیم... ما عشق رو به چند سکه نا قابل فروختیم...وای بر ما
|