<$BlogRSDURL$>

Friday, May 07, 2004

بعد چند روز دوباره سلام! سلام وبلاگ جون!سامورایی کوچولو دوباره در منزلشه، آی ام هوم به قول فرنگیا! خب به روز کردن مداوم وبلاگی که به جز خودم خواننده دیگری نداره چه لزومی داره؟ ولی این عشق به نوشتن راحتم نمی ذاره، این همه در روز می نویسم ها ولی بازم آروم نیستم...الانم که دارم این مطالب رو می نویسم نزدیک به سه ساعت پای داستانم بودم! خوره نوشتنم دیگه، چه کنم؟ دیروز بعد مدتها رفتم فوتبال، فوتبال سالنی...خلاصه با بروبچه های قدیم دو ساعتی رو حسابی دنبال توپ دویدیم و با اختلاف زیاد هم برنده شدیم...البته باز سروش با غر زدنهاش اعصاب همه رو به هم ریخت، همه به جز من! ده دوازده ساله باهاش دوستم و به رفتارش عادت کردم، تازه خودمم ازش یاد گرفتم و باید بودید و می دیدید چقدر مثل پیر زنها به این و اون غر زدم....آخر بازی هم خیس عرق با همه دست دادم و مثلا از بابت غر زدنهام عذر خواهی کردم که البته یکی شون اصلا جوابمو نداد، طرف غریبه و از همکاران سروش بود و من هم در طول بازی تا تونستم سر اون بنده خدا غر زدم، البته الکی نبود، طرف خیلی سوتی بود، چه موقعیتهای مسلمی رو گل نمی کرد، پیش خودم حسرت می خوردم کاش من صاحب اون موقعیتها می شدم و یا لا قل اندازه اون نفس داشتم چون طرف لامصب عین دوساعت رو مثل آهو دوید....راستی ماهواره امروز تبلیغ سریال هنا دختری در مزرعه رو کرد، قراره از همین چهارشنبه نشونش بده، دیدن سریالی که تو ایران بیست قسمت کاملش رو سانسور کرده بودن ، به زبون اصل و بدون سانسور چه کیفی داره! بخوره تو سر اون عوضیهایی که الکی الکی فیلمها و کارتونها رو سانسور می کنن! ایشالا از حسادت دق کنن! امروز هم جودی دیدم بی سانسور اونم چه قسمتی! این عمو جرویس جولیا خانوم هم خوب دور از چشم بقیه با این جودی خانوم لاو می ترکونن ها! چه در آغوش گرفتن و آخر سر چه بوسه ای! ما که تو نسخه فارسیش اینا رو ندیده بودیم، هی از خودمون می پرسیدیم چی شده این قدر جودی خانوم عاشق سینه چاک جرویس خانه و تا حالش بد شده افتاده به خواهش و التماس که تروخدا نمیر! زنده بمون تا یه بار دیگه بتونم لمست کنم!!! از اون التماسهایی که آنی به گیلبرت می کنه وقتی ذات الریه شدیدی گرفته و در شرف مرگه! این دخترهای مغرور رو هم خدا گرفتار یه همچین عشقهایی بکنه تا حسابی حالشون جا بیاد! البته منظورم جودی طفل معصوم نبود، اون بنده خدا که خیلی متواضعه! راستی یه اعترافی بکنم؟ دو تا دختر نوجوون به من پیله کردن که مایلیم ببینیمت، تصادفی تو چت باهاشون آشنا شده بودم و یه چند ماهی بود الکی چت می کردیم، من که اصلا به قضیه جدی نگاه نمی کردم ولی ظاهرا اونا از من خوششون اومده! از اون خوش اومدنهای تیپ بابا لنگ دارزی! منو ندیده از رو نوشته هام بهم علاقمند شدن، نمی دونم برم ببینمشون یا نه، خیلی بچه ان، جا خواهر کوچیکمن، ولی خب فکر می کنم سر گرم کننده باشه....اونا دقیقا همون سنی رو دارن وقتی که آرزو تصمیم گرفت دیگه بیرون نیاد...برای من آرزو همون دختر شاد و پر تحرک 16 ساله است نه این فرد گوشه گیری که در سایه ها خودشو پنهان کرده...آرزو من دوباره می خوام 16 ساله بشم، تو چی؟ تو کی دوباره 16 ساله می شی؟

|

This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com